#کریشنا_پارت_110
- مي خوام بدونم هيرا کجاست ؟
نفس هاي کريشنا سخت تر شد و قلبش به شدت تپيدن گرفت . آيدن با نگراني ادامه داد :
- چيزي شده ؟ حالتون ...
کريشنا دست کمک آيدن را کنار زد و گفت :
- من حالم خوبه ... نگران نباش ... چرا درباره هيرا پرسيدي ؟
آيدن بيشتر ترديد کرد . نمي دانست گفتن اين حرف درست است يانه ... کريشنا حتما درباره هويت هيرا مي دانست و ممکن بود با
شنيدن احساس عجيب آيدن به هيرا هر واکنشي نشان دهد . اما آيدن نمي توانست بيش از اين خود را از درون بخورد بنابرين دلش را
به دريا زد و گفت :
- نمي تونم بهش فکر نکنم ... يه چيزي انگار دربارش منو جذب مي کنه ... اون ... اون .. منو جذب خودش کرده .
کريشنا که حالا عرق سرد پيشانيش را پاک مي کرد ، به سختي گفت :
- مطمئنا خودش اين قصد رو نداشته ...
- شايد ... پس بهتره اينجوري بگم .. من جذبش شدم .
گفتن اين جملات در حضور کريشنا مشکل مي نمود . کريشنا بي انکه به آيدن نگاه کند پاسخ داد :
- کاش مي تونستم بهت بگم ... کاش مي تونستم کاري کنم که هيرا کنارت باشه ... اما اين ... از من بر نمياد .
آيدن با لحن کلافه و پريشاني گفت :
- دست کم مي توني بهم بگي که چرا ازش خواستي صورتش رو بپوشونه ؟ چرا نخواستي من ببينمش .. بشناسمش ؟
کريشنا که حالا صدايش به شدت گرفته بود و قلبش منقطع مي تپيد گفت :
- خيلي چيزا هست درباره هيرا ... که من نمي تونم جواب بدم .
- اون همه چيو درباره تو مي دونست ... بهم گفت خيلي به هم نزديکين .. دوستين . تو چطور چيزي ازش نمي دوني ؟
- نگفتم نمي دونم ... گفتم نمي تونم جواب بدم . کافيه آيدن ... برگرد به خوابگاهت .
آيدن به کريشنا خيره شد . در چشمان کريشنا ، نگاه عجيب و احساس غريبي موج مي زد . حس انکار توام با ترديد که ايدن نمي فهميد .
آيدن پس از درنگ کوتاهي تعظيم کرد و نزديک در رفت اما دلش رضا نمي داد که درباره پيتر و ژوليت حرفي نزند . جوشش خشم درونش
نمي گذاشت ، چيزي که ديده بود را مسکوت بگذارد. رو برگرداند و گفت :
romangram.com | @romangram_com