#کریشنا_پارت_109
کريشنا از جا برخاست و گفت :
- نه آيدن ... وقتي من اينجا نيستم ... تو بايد جاي من بشيني ... اين کاريه که يه وليعهد مي کنه ... نگران من نباش . بريان با تمام وجود مراقبمه .
آيدن چشمانش را به کريشنا دوخت که حالا به لبه پنجره تکيه داده بود .براي خلوتي مخفيانه با آدريان ، فرصتي بهتر از اين ، قابل
تصور نبود . کريشنا ادامه داد :
- تو از پسش بر مياي ... مطمئنم .
آيدن سعي کرد ، لحنش را در نشان دادن خرسنديش کنترل کند .
- اما ... شما بهم گفتين ... وقتي از قلعه شرقي برگشتم نقشتون رو براي بهبود آدريان بهم ميگين .
- آيدن ... من حال خوشي ندارم . بذار وقتي برگشتم دربارش حرف مي زنيم و خواهش مي کنم فکر نکن که من دارم معطل مي کنم .
شرايطي که پيش اومده ، غير قابل پيش بيني بود .
آيدن سرش را پايين گرفت اما گوشه نگاهش متمرکز مرد ريزنقشي بود که خسته تر از هميشه به ماه در حال طلوع نگاه مي کرد . از
جا ببرخاست و گفت :
- مورد مهمي که مي خواستين با من دربارش صحبت کنين اين بود ؟ مي تونستين هر جاي ديگه و هر وقت ديگه اي بهم دربارش بگين .
کريشنا نگاه بي حال و خسته اش را به آيدن انداخت و گفت :
- مي خواستم قبل از رفتنم ، ببينمت . مي خواستم مطمئن بشم بقيه اشتباه مي کنن و من توي انتخاب وليعهدم به هيچ وجه غلط کار
نکردم . مي خواستم ببينم و مطمئن بشم که تو بدون ترديد بهترين انتخاب بودي .
قلب آيدن لرزيد . چشمانش را بست و با صداي ريزي پاسخ داد :
- اگه درباره من اينطور فکر مي کنين ... افتخار بزرگي براي منه ... اما آدريان قراره وليعهد شما باشه ... يادتون که نرفته ؟
- البته که يادمه ... اما اون تاج نقره اي روي سر تو خيلي با شکوه تره ...
- اين چيزيو عوض نمي کنه .
- البته که عوض نمي کنه ... اون تاج مال آدريان خواهد بود . -کريشنا دوباره روي صندلي گهواره ايش نشست و ادامه داد - مي توني
بري آيدن ... فردا صبح قبل از حرکت مي بينمت .
آيدن با ترديد سوال ديگري پرسيد :
- قربان مي تونم يه چيز بپرسم ؟
- حتما ...
romangram.com | @romangram_com