#کریشنا_پارت_108
دست در دست هم وارد اتاق شخصي پيتر شدند . آيدن به آرامي از پله ها بالا آمد . گوشهايش را تيز کرد . حالش از اينهمه خيانت به
هم مي خورد . خشمي آتشين بر او مستولي شد . نفس عميقي کشيد . سعي داشت با اين آتش غرنده مقابله کند اما صداهايي که مي شنيد
، اين اجازه را به او نمي داد . پشت در اتاق کريشنا ايستاد و در زد .
- بيا تو ...
آيدن به آرامي در را گشود و وارد اتاق شد . کريشنا روي صندلي گهواره اي طلايي رنگي لم داده بود و از پنجره به ابرهاي تيره
شبانگاهي نگاه مي کرد . آيدن با ترديد گفت :
- حالتون بهتره ؟
مي توانست صداي قلب کريشنا را بشنود که تند تر از معمول مي زد . کريشنا سر گرداند و پاسخ داد :
- البته ... خيلي بهترم . بشين ...
آيدن چشمانش را بست و تلاش کرد که به خود مسلط باشد . روي صندلي رو روي کريشنا نشست و پرسيد :
- ملکه کجاست ؟
کريشنا با بي خيالي گفت :
- فرستادم با پيتر قدم بزنه ... مي خواستم تنهايي باهات حرف بزنم ... يه مورد مهم ...
تمام وجود آيدن مي خواست تا درباره انچه ديده بود برايش حرف بزند اما گويي ذهن کريشنا مشغول مساله اي ديگر بود . از هميشه
آرام تر و خسته تر به نظر مي رسيد مانند پادشاهان سالخورده اي که از زندگي سلطنتي زده شده باشند . آيدن فرياد هاي درونش را
خورد و پرسيد :
- مطمئنين خوبين ؟ اصلا خوب به نظر نمي رسين ؟
کريشنا لبخند تلخي زد . صدايش هنوز اندک لرزشي داشت و نفس هايش سخت و آزاردهنده به گوش مي رسيد .
- خوب ميشم ... آيدن ... من دارم براي يه مدت کوتاه از قصر مي رم . به همراه بريان ... يه سفر کوتاه و ضروري .
- براي چه مدت ...
- نمي دونم .. دقيقا ... اما فکر نکنم بيشتر از ده روز طول بکشه ..
- ربطي به بيماري شما داره ؟
- بي ربط به اين حال من نيست .
- بذارين باهاتون بيام . بذارين کنارتون باشم .
romangram.com | @romangram_com