#کریشنا_پارت_107
آيدن مي گريخت و تنگي نفسش به وضوح مانع صحبتش مي شد . در تمام طول مدتي که آيدن گزارش سفرش را براي شورا شرح مي داد
، کريشنا سرش را به ميز و جام شرابش دوخته بود . سر ميز شام هم برخلاف هميشه صحبتي بين هيچ کس رد و بدل نشد . حتي پيتر هم
ترجيح داد سکوت را برگزيند . کريشنا دست به شامش نزد و در انتها فقط يک جمله گفت :
- آيدن ، امشب قبل از خواب به خوابگاه من بيا ... بايد در يه مورد مهم باهات حرف بزنم .
و پيش از آنکه ، آيدن حرفي بزند ، ميز شام را به سه نفر از محافظانش ترک کرد .
با بي حوصلگي پايش را روي سنگ هاي صيقلي راهرو ها مي کرشيد و به سمت اتاق کريشنا پيش مي رفت . هيچ نقشه اي براي ملاقات
مخفي يا آدريان به ذهنش نمي رسيد . نمي توانست دوباره ريسک کند . مطمئنا اين دفعه ديگر بخششي در کار نبود . رو به هاران کرد و
گفت :
- پايين پله ها منتظر بمون . نمي خوام با محافظ وارد محدوده شاه بشم .
ذهنش اما هنوز دنبال راهي براي ديدن آدريان مي گشت . به سختي از پله ها بالا مي رفت . پاهايش گويا از هميشه سنگين تر بودند که
جابه جايي شان دشوار مي نمود . به خستگير دوم پله ها که رسيد ايستاد . صداهاي آشنايي به گوشش مي خورد . تمرکز کرد .
پيتر : بهتره اينقدر فکرت رو مشغولش نکني . اوضاع بهتر ميشه .. قول مي دم .
ژوليت : پيتر ... من مي ترسم ... من از جنگ مي ترسم .
آيدن چند قدم بالا رفت . حالا مي توانست انتهاي راهرو روي بالکن را ببيند . ژوليت سرش را روي شانه پيتر گذاشته و پيتر دستانش
را دور او حلقه کرده بود . ژوليت با صداي لرزاني ادامه داد :
- مي ترسم تنها بمونم . درست مثل جنگ قبلي که همه اونايي که دوست داشتم رو از دست دادم ... مي ترسم ... تو رو از دست بدم .
پيتر اينبار رو به روي ژوليت ايستاد و گفت :
- هي .. ژوليت .. گوش کن .. تو منو از دست نمي دي ... من هميشه کنارتم و نمي ذارم هيچ کس ديگه اي رو از دست بدي ... من پيشتم
... قول ميدم .
ژوليت صورت پيتر را نوازش کرد و گفت :
- دوستت دارم پيتر
پيتر لبخند زد و گفت :
- منم دوستت دارم ... بيشتر اوني که تصور کني .
آيدن نمي توانست ، آنچه که مي ديد را باور کند . يک بوسه عاشقانه و بي نظير روي بالکن .... نزديک اتاق کريشنا !!!!! پيتر و ژوليت
romangram.com | @romangram_com