#کریشنا_پارت_105

- واقعا ؟ تو حتي به محافظت که باهات پيمان خون بسته اعتماد نداري ... اگه به يه استورن اعتماد نداري ... پس به کي مي توني

اعتماد کني ؟

آيدن آب دهاني قورت داد و چشمانش را تنگ کرد و پاسخ داد :

- به تو ... من توي قصر به تو بيشتر از همه اعتماد دارم ... و مي دونم که اشتباه نمي کنم .

بريان نيم نگاه معناداري به آيدن انداخت و با لحن هشدار دهنده اي گفت :

- خيلي دوست دارم چهرت رو وقتي ببينم که مي فهمي چقدر درباره من اشتباه مي کردي .

خشم اين بار تمام وجود آيدن را در برگرفت . در حالي که دندان هايش را به هم مي ساييد با عصبانيتي خروشان گفت :

- شايد ... به هر حال " حرومزاده ، هميشه يه حرومزاده اس "

بريان کاملا سرگرداند و نگاه خشمگين و تهديدآميزش را به آيدن دوخت . آيدن مي توانست بشنود که به چقدر سرسختانه نفس مي کشد .

آيدن اما از رو نرفت . سرش را بالا گرفت و به چشمان جادويي بريان خيره شد . بريان پاهايش را با تمام قدرت به اسبش کوبيد و از

آيدن دور شد .

نمي دانست کار درستي کرده است يا نه . نمي خواست به اين فکر کند . اولويت هاي مهمتري براي فکر کردن داشت . هيرا ، ملاقات

با آدريان . که شايد ملاقات مخفي با آدريان مهمترين اولويتش به حساب مي آمد . نمي توانست با اين اطلاعات مبهم و در هم به سمت

هدفش پيش برود . نياز داشت تا يک نفر برايش وقايع را مرتب کند . بدون هيچ دروغي .. بدون هيچ مصلحتي . نياز به کسي داشت که

به سوالي پاسخ دهد که راجر از عمق وجود آيدن بيرون کشيده بود . سوالي که ذهن آيدن را بيش از هر چيزي مي آزرد .

وقتي به دروازه قصر رسيدند ، پيتر به استقبالشان آمد . راجر درست کنار پيتر ايستاده بود . با لباس خدمه قصر . آيدن به راجر خيره

شد . عاجزتر از هر وقت ديگري به نظر مي رسيد . در حالي که از اسبش پياده مي شد رو به پيتر گفت :

- نمي تونين حافظش رو دستکاري کنين و برش گردونين خونه ؟

پيتر لبخند زد :

- کي ؟ راجر ؟ نيازي نيست ... ياد ميگيره به اينجا عادت کنه ... و ياد ميگيره با شما دعوا نکنه .

- چرا با خودت آورديش ؟... اون تنها فرزند خونوادشه ... برش گردون .

- ازش راضيم قربان .

آيدن بي آنکه نگاه ديگري به راجر بيندازد ، وارد قصر شد و به سمت سرسراي بزرگ پيش رفت .

کريشنا مانند هميشه به دسته تخت تکيه داده بود و با بريان بحث مي کرد . بحثي که به محض ورود آيدن قطع شد . کريشنا لبخند


romangram.com | @romangram_com