#کریشنا_پارت_103

- ممنون بريان ... اما بهتر نبود به من اطلاع بدين ؟ چرا اصلا با ما برنگشت به قصر ؟

بريان با لحن سردي پاسخ داد :

- کي بهتون گفته که هيرا به قصر برميگرده ؟

- به قصر بر نمي گرده ؟

بريان از سرماي صدايش نکاست و گفت :

- برگشت به جايي که بايد مي رفت .

- کجا ؟

- من نمي تونم بهتون جواب بدم ... بهتره خودتون شخصا از پادشاه بپرسين . الانم براي صبحانه بياسن به سالن غذاخوري ... بعد از

صبحانه اينجارو ترک مي کنيم .

آيدن لحن صلحجويانه اي به خود گرفت :

- بريان ... جاش امنه ؟ جاي هيرا ؟

بريان نگاهش را از آيدن دزديد و گفت :

- بهتره نگرانش نباشين .

سپس با گامهاي بلند از آنها دور شد . هاران رو به آيدن گفت :

- نبايد جلوي اون به من درباره هيرا مشکوک مي شدي ... عاقلانه نبود .

- اگه قرار بود عاقلانه رفتار کنم اصلا سراغ هيرا رو نمي گرفتم .

هاران به دنبال آيدن وارد اتاق شد و گفت :

- وابستگي ... علاقه ... نقطه ضعف محسوب مي شن . هر چي بيشتر وابسته بشي ... آسيب پذير تر ميشي .

آيدن با عصبانيت گفت :

- هاران ... تو نمي فهمي ... نمي دوني ... پس نصيحتت رو براي خودت نگه دار .

* * *

بريان تمام راه را همگام با آيدن حرکت مي کرد بي آنکه کلمه اي حرف بزند . آيدن دوست نداشت رابطه اش با بريان اينقدر آشفته

باشد . بريان به عنوان مورد اعتمادترين مهره کريشنا ، نبايد از آيدن متنفر مي ماند . در واقع امر هم آيدن از بريان متنفر نبود ، حتي

گاهي در دل تحسينش نيز مي کرد . بريان اما دلايل مجهول خودش را براي تنفر از آيدن داشت . آيدن اسبش را به سمت بريان هدايت


romangram.com | @romangram_com