#کریشنا_پارت_10
- خيله خب ... فقط تند نرو ... از کنار منم دور نشو .
پرديس جيغ کشيد و بازوي آيدن را فشرد . آيدن خنديد و گفت :
- حالا بريم خيلي دير شده .
***
هوا بالاي کوه بسيار سرد تر از انچه که ايدن تصور مي کرد بود . پرديس خود را به آيدن چسباند و گفت :
- خيلي سرده .
- وقتي رکاب بزني کم کم بدنت گرم ميشه .
آيدن و چند تن از همکلاسي هايش که در حقيقت هم تيمي اش به حساب مي آمدند هر دو هفته يک بار براي تمرين بالا موهستان مي آمدند
تا براي مسابقات آماده شوند . راجر ، هلن ، آنجلينا ، مت و آيدن . امروز هم که پرديس داوطلبانه براي همراهي انها آمده بود . راجر
_ کاپيتان تيم _ با صداي بلند گفت :
- از همينجا تا ساحل درياچه ... مي دونم زياده ... اما بايد بريم .
هلن گفت :
- و اصلا برات مهم نيست که امروز از ساير روزهايي که مي اومديم سردتره ؟؟؟!!!!!
راجر رو به روي هلن ايستاد و لبهايش را به صورت هلن نزديک کرد . هلن اخم مختصري کرد . راجر در همان حالت با لحن متحکمانه
اي پاسخ داد :
- دقيقا به همين خاطر هلن ... تو امروز جلوتر از همه ميري ... راهبري امروز با توئه ...
هلن صورت راجر را کنار زد و گفت :
- اين عادلانه نيت .. من سه بار قبلا اين کارو کردم .
راجر شانه اي بالا انداخت و گفت :
- امروز هم اينکارو مي کني .
هلن اخم کرد . آيدن خنديد و به آرامي به هلن گفت :
- شايد بهتر بود باهاش يه قرار ميذاشتي ... يا حداقل با اون فضاخت درخواستشو رد نمي کردي .
romangram.com | @romangram_com