#کوه_پنهان_پارت_85
_ بله خیلی .. نیشش بازشد ..
ادامه دادم ..
_ولی فقط چشماش به شما رفته .. بقیه ی اجزای صورتش شبیه منه ..
چشماش و خمار کرد:
بهنود _ چشم توی صورت مهمترین قسمت به حساب میاد .. و اولین چیزی که در نگاه اول به چشم بیننده میاد ..
_ بله ال*بته اولش حالتشه که بیننده رو جذب میکنه بعد رنگشه ..
باز من کم اوردم چرت گفتم ..
بهنود بازم یه ل*بخند تحویلم داد.. ابروشم انداخت بالا
بهنود _ بله شما درست میفرمایید .
نفس عمیقی کشید .. نگاهشو ازم گرفت .
بهنود _ مامان میگفت به خاطر مشغله ی کاریت و دخترا نتونستی برای طلاق اقدام کنی .. درسته ؟!
خودمو اماده ی هر چیزی کرده بودم .. بنابراین اصلا جانخوردم .. در عین حال فکر کردم .. جدی شدنش مصادف شد با اول شخص شدم من !!!
و با سر تایید کردم .
بهنود _ خوب من بهت حق میدم .. حقیقتش اینه انتظار داشتم زودتر از اینا اقدام کنی .. خوب بلاخره تو هنوز جوونی .. یعنی در واقع بچه ای ..
مامان کوچولو ..!!!
ل*بخند زد ..ولی این ل*بخندش شبیه بقیه نبود .. یعنی داشت ازم تعریف میکرد..؟!
ناخداگاه منم ل*بخند زدم .. نگاهم و ازش گرفتم .
ادامه داد :
بهنود _ فکر میکردم تا حالا باید ازدواج کرده باشی .. وگرنه راستش نمیومدم ..
بزغاله باز من به این خندیدم ، پرو شد .. فکر میکنه من منتظر این بودم
اخمام توی هم رفت ..
_ من نمیخواستم خودم به کسی تحمیل کنم .. تا الانم اگه ازتون جدا نشدم به خاطر ضعیف بودن همراز و همینطور شرایط شغلیم بود که نتونستم اقدام کنم .
بهنود _ بله خوب درک میکنم .. تنبیه شاهین نیاز به وقت و انرژی ِ زیادی داشت ..
بلاخره زهرشو ریخت .. بازم من طبق معمول لال شدم ..
یه گلوله جلوی راه تنفسیم و گرفت .. هرچی توان توی بدنم داشتم جمع کردم که جلوی ریزش اشکم و بگیرم .. ولی تا جای ممکن سرم پایین گرفتم تا نفس های عمیقی که میگرفتم تاجلوی ریزش اشکام و بگیره .. دیده نشه ..
بهنود نفس عمیقی کشید و گفت :
بهنود _ متاسفم .. نمیخواستم ناراحتت کنم ..
romangram.com | @romangram_com