#کوه_پنهان_پارت_80
موهامو شونه کردم . از اینه دل کندم و به سمت کمد رفتم .. اصولا توی ل*باس پوشیدن وسواس به خرج نمیدادم .. ولی الان نمیدونم چرا دارم دنبال ل*باس میگردم ..
اه من که اینجا چیزی ندارم .. کاش یه چند دست ل*باس درست و حسابی برای خودم میاوردم .. رعنا همیشه میگفت " همین کارا رو میکنی هیچ کس نمیاد عاشقت بشه دیگه "
منم میخندیدم و میگفتم "مگه میخوان عاشق ل*باسام بشن "..
ولی حالا دارم برای یه پسر این جوری میکنم ..
اصلا هم اینطور نیست .. فقط میخوام خوب به نظر برسم .. پسره نگه مادر بچه م چقدر بد سلیقه است ..
"کاش الان رعنا اینجا بود .. یا مریم بعد از رسوندن همتا برمیگشت ."
"اه ه ه .. الان بهشون نیاز داشتمااا."
شلوارم خوب بود .. یه بلوز استین سه ربع سفید مشکی برداشتم که بلندیش تاروی ب*ا*س*نم بود .. ویه روسری ِ کوتاه مشکی سر کردم
وقتی از خوب بودن خودم مطمئن شدم .. بایه نفس عمیق در رو باز کردم و خارج شدم ..
طول راهرو رو که گذروندم ..صدای خنده ی همراز و صدای " شیطون گفتن" پیمان و میشنیدم ..
ل*بخندی روی ل*بام نشست ..
دختر ساکت من با دیدن بابا و عمو به دختر شیطون تبدیل شده بود .. جای سوری جون خالی که ببینه همراز ساکتش دیگه دست همتارم از پشت بسته ، جلوی باباش..!!
با همون ل*بخند وارد سالن شدم و سلام کردم .. بهنود رو به راهروی اتاق خوابا نشسته بود و داشت به کارای اونا میخندید .. پیمانم داشت دور مبلا دنبال همراز میکرد ..
همراز با دیدنم به سمتم اومد و از دست پیمان پشت من پناه گرفت ..
بهنود یه سلام خشک به من گفت .. اگه نمیگفت من راحت تر بودم .. والا .
اما عوضش پیمان .. یه سلام بلند کرد .. منم از ته دلم بهش ل*بخند زدم ..
پیمان _ سلام سارا خانم !! احوال شما ؟
و رو به همراز ادامه داد _ اِ دختریه خائن .. تو نبودی همین چند دقیقه ی پیش از دست مامانت به من پناه اوردی .. همرازم انگاری یادش اومده بود من قراره بخورمش .. سریع به سمت بهنود رفت و محکم خودش و توی ب*غ*لش پرت کرد ..
من به این حرکتش حیرت زده نگاه میکردم ..
"اینا کی اینقدر با هم صمیمی شده بودن .. یا واقعا این کشش خونی که میگفتن حقیقت داره ..!!"
ولی سریع به خودم اومدم .. و بازم با ل*بخند پیمان مواجه شدم .
_ سلام صبحتون به خیر ..
پیمان با یه لحن خاله زنکی گفت :
پیمان _ صبح چیه خانم .. ظهر شده .. ادم خونه ی مادر شوهرش این همه میخوابه ..؟؟!!!
وبا عشوه و ناز موهاشو پشت گوشش زد :
والا قدیما رسم بود، عروسا برای فامیلای شوهرشون صبحونه اماده میکردن .. عروس ما تا لنگ ظهر میخوابه ؟!!
اصلا به بهنود نگاه نکردم .. چون میدونستم چیزی جز اخم نصیبم نمیشه .. این همینطوری بدون اینکه کاری انجام بدم به من اخم میکنه .. چه برسه به حالا که دیگه از طرف پیمان عروس خانواده هم خطاب شدم ..
با همون ل*بخند :
romangram.com | @romangram_com