#کوه_پنهان_پارت_78

من یه دفعه سرمو به سمتش چرخوندم .. چون همراز توی ب*غ*لم بود نمیتونستم تکون بخورم ..

_ چرااااا ؟

لحن صحبت مریم کاملا نشون میداد که داره حرص میخوره .

مریم _ مثل اینکه اون زنگ زده بود خونه ی شاهین اینا یه سری دروغ به مادر شاهین گفته بود ...

معلوم بود حرفای خیلی بدی گفته که مادر شاهین اون کارو کرده و حالاهم

مریم داره با این لحن میگه .

ولی من باید میدونستم که اون در موردم چی گفته

_ چیا گفته ؟

مریم _ ولش کن .. مهم نیست .. مهم اینه که شاهین مجبورش کرد جلوی هم تکذیب کنه .

واقعا از ته دلم خوشحال شدم .. تصور افکار بدِ دیگران در مورد خودم و نمیتونستم تحمل کنم ..

ال*بته شایدم برای این بود که برای بهنود توضیح داده شده !!!

_ میخوام بدونم چی درباره م گفته بود ..

مریم یه نفس عمیق کشید و بازدمشو بیرون فرستاد . با حرص گفت:

مریم _ گفته تو با پسرش رابطه داری .. گفته با همه ی مردای شرکت رابطه داری و شاهین اینو نمیدونه .. برای همین به تو علاقه مند شده .. از اونجایی که باکره نیستی .. مشکلی هم در این رابطه نداری .

با کمی مکث ادامه داد:

مادره هم ، شب از پسرش در مورد تو میپرسه .. اونم تایید میکنه که تو بچه داری .. ولی براش مهم نیست و از علاقه اش به تو گفته .. اونم ، اون حرکت و انجام میده .. ال*بته مادره میگفت نمیخواسته این کارو بکنه ولی با حرفای خانم مهدوی و موسوی بیشتر تحریک میشه ..

رعنا میگفت : شاهین خیلی ازش عذر خواهی کرده .. وقول داده فردا جبران میکنه .

_ ولی من دیگه به اون شرکت برنمیگردم .. جبرانشم نمیخوام .

مریم به پشت خوابید .. "میدونم ".

احساس خیلی خوبی داشتم .. انگار ارامش عجیبی بهم تزریق شده بود .. سردردم کاملا خوب شد .. نمیدونم شایدم به خاطر مسکنی بود که مصرف کردم ...ولی هرچی که بود ارومم کرده بود .. دلم میخواست بخوابم .. چشمامو بستم و به خواب عمیقی فرو رفتم ..

حرکت چیزی رو صورتم حس کردم .. چشمامو باز کردم .. با یه چهره ی خندون مواجه شدم .. همرازم بود .

نشسته بود روی شکمم .. با یه پَــر روی صورتم میکشید .. از اون همتای مارمولک یادگرفته بود ..

یه کمی نگاش کردم .. یهو کشیدمش توی ب*غ*لم و خوابوندمش کنارم .. روش خیمه زدم ..

_ حالا دیگه منو اذیت میکنی .. وقتی خوردمت میفهمی ..

یه نیم تنه تنش کرده بودم .. شکمش کاملا بیرون بود .. همینطور شکمشو میب*و*سیدم .. .. قلقلکش میومد .. بلند بلند میخندید ..

همراز بریده بریده میگفت ..

_ ما .. ما .. نی ... ببخشید .. ببخشید ..

یه جوری دستامو شل کردم که بتونه از دستم فرار کنه ..

romangram.com | @romangram_com