#کوه_پنهان_پارت_77
مریم روی تخت دراز کشیده بودو ساعدشو روی پیشونیش گذاشته بود .. همتا رو روی تخت گذاشتم .. خودمم کنارش دراز کشیدم .. همراز و توی آ*غ*و*ش کشیدم .. اونم سرشو روی سینه م گذاشت و بی حرکت خوابید ..
از بچگی عادت داشت با صدای قل*ب من بخوابه .. هرکاری هم که کردم ، نتونستم این عادتشو ترک بدم ..
برای اینکه بیدار نشه ، اهسته گفتم :
_ مریمی بیداری ؟
مریم نفسشو باصدا بیرون داد ..
مریم _ اره بیدارم .
و به سمت من روی پهلو خوابید .. منم نگاهم به سقف بود ..
مریم _ چرا این جوری شد ؟؟.. یعنی از ما بدشانس ترم پیدا میشه ..؟؟
چقدر دوسش دارم .. میدونستم برای اینکه من ناراحت نشم میگه "ما" چون درواقع همه ی این اتفاقا برای من افتاده بود .. ولی با اون حال بازم مراعاتم و میکرد .
_ نمیدونم مریم .. ولی من حس میکنم ، پیمان درموردم بد فکر نمیکنه .. این باعث میشه که بیشتر امیدوار بشم که بهنودم باهاش موافق .ِ
مریم با ییه لحن محزونی گفت:
مریم _ وای سارا فکر کن این همه ادم توی دنیاست .. اونوقت این بهنود باید دوست عقاب باشه ؟!
منم از لحنش خنده م گرفته بود..
_ اره واقعا منم توی کار خدا موندم ..
مریم یه دفعه ای جدی شد..
_ سارا باید یه چیزی بهت بگم
منتظر نگاش کردم
مریم _ رعنا امروز برگشته بود شرکت ..
_ چـــــــــــــی ؟! برای چی برگشته بود ؟
مریم _ وقتی تورو پیدا نکردیم به من گفت برم دنبال بچه ها اونم باید میره یه جا کار داره !! من نمیدونستم میخواد چیکار کنه !
_دروغ میگی ؟!
مریم _ نه به خدا .. بعدا به من گفت .. رفته بوده شرکت .. میخواسته حال ِ خانم مهدوی و بگیره که میبینه .. شاهین ، مهدوی و موسوی اخراج کرده ..
ته دلم خالی شد..
_ چیکار کرده ؟ برای چی ؟
مریم _ بخاطر حرفایی که در مورد تو زده بود .. همه ی مردا باهاش دعوا کردن و بهش گفتن "بی خود کردی از جانب ما به سارا توهین کردی .. ما تا الان حرکت زشتی ازش ندیدیم "..
کمی مکث کرد .. ادامه داد :
مریم _ فرشته رو هم اخراج کرده .. .
romangram.com | @romangram_com