#کوه_پنهان_پارت_71


انگار تازه مغزم به کار افتاد ..

وای خدای من نکنه بهنود باشه ؟! اینجا چیکار میکنه ؟

داشتم فکر میکردم که همتا با هیجان شروع کرد به معرفی کردن ..

همتا _ عمو جون این مامان من ِ .. مامان ایشونم عمو بهنودن .. اون اقا هم عمو پیمانن.

سکوت همه جارو گرفته بود .. همه ساکت بودن .. سوری جون که کنارم ایستاده بود .. خواست همراز و از دستم بگیره .. ولی من مانعش شدم .. ترسیده بودم ..

همراز بیشتر به خودم فشردم .. حتی فکر کردن به اینکه اون اومده که همراز و ببره تنم و میلرزوند.

سوری جون که کاملا متوجه ترسم شد.. یه ل*بخند اطمینان بخش بهم زد و با دستاش روی دستمو که دور همراز بود فشرد و ازمون دور شد.

همه ی وجودم یه پوزخند شد !!!!

این همه وقت .. میون این همه ادم .. درست روزی که من زیر پای ادمای اطرافم له شدم .. درست توی بدترین نقطه ی زندگیم .. تنها جایی که ارزو میکردم هیچ کس نباشه .. اون باید می بود ؟ .. باید میشنید ؟ .. باید میدید ؟

چقدر خوش تیپ بود .. یه شلوار کتان مشکی تنش بود .. بایه بلوز ابی لاجوردی .. چقدر بهش میومد .. به چشماش نگاه کردم ..

توی چشماش جذابش تعجب موج میزد .. وای کاش همراز شبیه من نبود !!! شبیه بهنود بود.

ولی سریع تر از هرچیزی که ممکن بود .. نگاهش عوض شد .. بی تفاوتی جایش را گرفت .

بهنود _ از اشناییتون خوشبختم خانم ..!!

وخیلی راحت از کنارمون گذشت و روی کاناپه کنار پیمان جا گرفت و با کنترل ، کانالای تلویزیون و عوض کرد.نیم رخش سمت من بود .

نمیدونم چرا از این بی تفاتیش ناراحت شدم .. مگه همین الان نمیترسیدم که ممکن همراز و ازم بگیره ، پس چرا ناراحت شدم .. چرا دلم میخواست باهام دست بده و ابراز اشنایی کنه ..

یه جوری سلام کرد که انگار از این اتاق وارد یه اتاق دیگه شده .

شاید انتظار داشتم که حداقل درست بهم نگاه کنه .. که سعی کنه اجزای صورتم و بررسی کنه .. یعنی اصلا کنجکاو نبود ، ببینه من چه شکلیم .؟

یعنی اصلا ناراحت نشده وقتی که فهمیده دوستش عاشق زنش شده ؟

پوزخندم عمیق تر شد .. نه دلت میخواست بیاد بزنه توی گوشت و داد بزنه

" چیکار کردی زن که دوست من عاشقت شده ؟ چرا سنگین رفتار نکردی ؟"

بعدم سیبیلاشو تاب بده ..

" من جنازه ی اون شاهین و میارم "..

دیگه علنن داشتم میخندیدم . ال*بته فقط ل*بخند میزدمااا.

حالا نه با این خشونت .. یه کمی ملایم تر با همسرش رفتار کنه .. اما بی تفاوتم نباشه دیگه .

بهنود _ خانم . میشه بدونم چه چیزی توی صورت ِمنه که باعث شده نیش شما باز بشه ؟

نیشم کاملا جمع شد .. پروی از خود متشکر .. این از اوناست که به سایه ی خودش میگه دنبالم نیا بو میدی .. والا

رومو کردم سمت پیمان که دیدم داره با ل*بخند نگام میکنه ..


romangram.com | @romangram_com