#کوه_پنهان_پارت_69


خیلی دنبالش گشتم .. از چند نفرم سراغش و گرفتم .. ولی اونهام متوجه نشدن که کجا رفته .

ناامید شدم .. ولی تصمیم گرفتم یه روز دخترام و بیارم اینجا .. اون روز هر جوری بود پیداش میکردم ..

هوا دیگه نزدیک تاریک شدن بود .. باید برمیگشتم خونه ..امروز دیگه فهمیده بودم .. که یه زنم .. که یه مطلقه محسوب میشم ، حتی با وجود اسم توی شناسنامه م.

همون موقع گوشیم زنگ خورد .. مریم بود .

_ سلام .

مریم _ سلام سارا کجایی ؟ نمیخوای بیای ؟

_چرا دارم میام .. دخترا خوبن ؟ چیکار دارن میکنن.

مریم _برای همین زنگ زدم. خونه ی سوری جونن . زنگ زد به من گفت قرار بوده دخترا امروز ببری اونجا .. بهت چند بار زنگ زده .. ولی گوشیت و جواب ندادی ..

_ اره گفته بود .. ولی یادم رفت . چیزی که بهش نگفتی ؟

مریم _نه . گفتم برات کاری پبش اومده نیستی .. بعدم همتا و همراز و بردم اونجا .. الان برو اونجا .. منم میام دنبالتون .

_اره خوبه .. زود بیا خیلی خسته ام .

مریم _باشه نیم ساعت دیگه اونجام .

_ باشه . میبینمت

از صحن امامزاده اومدم بیرون .. شانس اوردم پول داشتم .. از روزی که کیف رعنارو زده بودن ، همیشه توی جیبام پول میذاشتم ..

برای یه سواری دست تکون دادم ..

"دربست "

ادرس خونه ی سوری جون و دادم ..چشمامو بستم .. خیلی خسته بودم .. چشمام خیلی میسوخت .. اصلا نمیتونستم کامل باز نگهشون دارم ..

نمیدونم به خاطر بی خوابی دیشب بود یا گریه امروز ..

"خانم رسیدیم .. همین جاست ؟ "

راننده بود ..

چشمامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم .

"درسته "

کرایه رو حساب کردم وپیاده شدم ..

جلوی خونه ی سوری جون دستی به صورتم کشیدم .. کاش کیفم همرام بود ..کمی به چشمام سامون میدادم.. ولی چیزی همراهم نبود..

ل*باسای خاکیم و تکون دادم .. یه نفس عمیق کشیدم و زنگ زدم ..

_ اِ سارا خانم شمایید ..؟

بیتا خانم بود .


romangram.com | @romangram_com