#کوه_پنهان_پارت_63


حالا همه ی نگاه ها به منه ..

مریم داره میاد طرفم .. رعنا هم ..

بلندم میکنن..

روی پام میایستم ...

شنیدم .. بلاخره صدایی شنیدم .

زیر ل*بی بود ... یواشِ یواش .

چون یواش بود شنیدم ؟!

"متاسفم ."

فرشته بود ..

چرا تاسف خورد..؟

به خاطر اینکه من ه*ر*زه ام ..؟

من هــــــــ ـرزه ام ..؟؟؟؟

یعنی سارا ه*ر*زه ست ..؟؟ سارای بابا احمد ه*ر*زه شد ..؟

به بابام نگاه کردم.. دیگه اونجا نبود ... نبودن ...

یعنی باور کرد من ه*ر*زه ام؟؟ باور کردن من ه*ر*زه ام؟

کی ه*ر*زه شدم ..؟ چی شد که ه*ر*زه شدم ..؟

یه دفعه مغزم فرمان داد .. به پاهام فرمان داد ..

"بدو" .. "بدو" .. "سریع بدو"..

ولی چرا پاهام نافرمانی میکنه؟؟ ..

چرا چشمام رفت سمت نگاههای غریبه ..؟؟

چرا نگاه اونا برام مهمتر بود؟؟

باچشمای اشکیم بهشون نگاه کردم ..

چرا میخواستم بگم اینا اشتباه میکنن ..؟؟ که من ه*ر*زه نیستم .. ؟؟

مگه براشون مهم بود..؟

مگه برام مهم بود..؟

مغزم داد زد : "اره برام مهمه" .. " مهمه که در موردم چطور فکر کنن" .. " مهمه که چطور بهم نگاه کنن"

به پاهام فشار اوردم ..باید از مغزم اطاعت میکردن ..


romangram.com | @romangram_com