#کوه_پنهان_پارت_61
یه صدای دیگه ..
_ساکت باش دختر جون این وصله ها به خانم مهندس نمیچسبه .
یه صدای دیگه ..
_چی میگی اقای حیدری .. این از اول به همین نیت وارد شد ..
_راست میگه من خودم روز اول که اومده بود شنیدم اینکاره است .. حتی به دوستای خودشم رحم نمیکنه .. اونام بهش اعتماد ندارن ..
نفسم به شماره افتاد..پاهام دیگه تحمل وزنم و نداشت..
با وارد شدنمون ، همه به سمت ما برگشتن ..
یه لحظه سکوت همه جا رو گرفته بود..
همه بودن ..
رویا ..
فرشته ..
خانم مهدوی ..
اقای مهدوی ..
اقای حیدری ..
همه ....
و یه خانم حدودا 45ساله .. که با اشاره ی فرشته به سمت من حمله ور شد ..
اولین سیلی که به صورت من خابوند .. باعث شد مریم به خودش بیاد جلوش و بگیرتش ..
از کنار دیوار سر خوردم روی زمین و به حرفاشون گوش دادم ..
_ دختره ی ه*ر*زه غلط میکنی اومدی سمت پسرِِمن .. فکر کردی پسر من بی کس و کاره که بیاد توی اشغالو بگیره ..
خانم مهدوی _ اشغال مال یه دقیقه شه خانم .. این ک*ث*ا*ف*ت معلوم نیست برای چند نفر تا حالا بچه ، پس انداخته ؟؟
هیچ کدومم باباشون مشخص نیست .. دوتاشو من مطمئنم .. بقیه شو دیگه الله و اعلم ..
تازه عوضی به شوهر منم نخ میداد . خدا میدونه چطوری شوهرمو حفظ کردم ..
رعنا غرّید _ ببند دهنتو عوضی .. والا خودم میبندمش..
ساکت ترین و بدبخت ترین ادم اونجا من بودم ..
مغزم هیچ کاری و فرمان نمیداد .. حتی فرمان نفس کشیدن هم صادر نمیشد ..
تنها عضو فعال بدنم چشمام بود .. از فرمان مغزم سرپیچی میکرد..
فقط چشمام بود که خودشو تخلیه میکرد ..
romangram.com | @romangram_com