#کوه_پنهان_پارت_60
چون من هنوز از بهنود جدا نشده بودم .. چون اولا احساس میکردم نیازی نیست ..
و دوما هم من نه تواناییشو داشتم ونه فرصتشو ..
اخه هم زایمان سختی داشتم و هم همراز خیلی کوچیک و ضعیف بود .. من باید بیشتر بهش میرسیدم .
ولی دلیل اصلیم بی تفاوتی بهنود بود ..
توی این مدت واقعا به من و حتی به پدر و مادرش نشون داده بود .. که هیچ علاقه ای به دیدن من .. یا حتی بچه ش نداره ..
منم ترجیح داده بودم که مشکلات مربوط به دادگاه خانواده رو به زمانی که بهش نیاز دارم ! موکول کنم ..
پس باید بهش میفموندم .. که من اونی نیستم که اون میخواد.. ولی نمیدونستم که فرصت شو نخواهم داشت .!!
************
صبح فردا که به شرکت رفتیم ..
از رفتار همه همکارا متعجب بودم ..
اقایون خیلی گرم و صمیمی با هام برخورد میکردن .. و خانماا ... بی تفاوت و عصبی..
ولی مریم سعی میکرد ذهن منو نسبت به این موضوع منحرف کنه ..
که ال*بته تا حدودی هم موفق شده بود اما یه ساعت بعد .. تمام معادلات مریم برای اروم کردن من به هم ریخت .
مشغول کار بودیم که ...
سرو صدای زیادی از سالن بلند شد .. اهمیتی ندادیم ، تصمیم گرفته بودیم کمتر جلوی دید همکارا باشیم .گرچه قبلا هم فقط اوازه مون بین همکارا بود .. ما هرگز در ملا عام کاری انجام نمیدادیم .. ولی با این حال ، اینجوری بهتر بود.
با زیاد شدن سرو صدا .. خیلی واضح میشد اسم منو شنید ..!!! همین باعث شد به سرعت ازاتاق خارج بشیم و به سمت صدا بریم ..
هرچی نزدیک تر میشدیم صداها واضح تر میشد..
_ این سارا که میگن .. کجا کار میکنه .. صداش کنید ببینم..
_زنیکه ی ه*ر*زه کجاست ..؟؟
قدمهام کند شدن ..
_بگین بیاد ببینم ..کجاست ؟!
پاهام شروع به لرزیدن کرد..
_بی خود میکنه برای پسر من دام پهن میکنه ..
دستام و به دیوار تکیه دادم.. ضربان قل*بم غیر قابل شمارش بود...
یه صدای دیگه ..
_خانم فقط برای پسر شما نیست که ..این زنیکه برای همه ی مردا دام پهن میکنه ..پیرو جوونم نداره ..
سرعتم کند و کندتر شد..
_غلط میکنه .. توی خواب ببینه من بذارم پسرم بیاد بگیرتش ..
romangram.com | @romangram_com