#کوه_پنهان_پارت_56
ولی باید میرفتم ... در زدم ..
"بفرمایید"
_ سلام با بنده امری داشتین ..
سرشو بلند کرد بادیدن من یه ل*بخند زد .. چشماش قرمز بود .. شاید گریه کرده بود..
_ بله خانم یوسفی .. صبح اینقدر سریع توضیح دادین که من هیچی متوجه نشدم .. حالا که پرسش نامه ها رسیده خواستم بیاین دوباره توضیح بدین ..
لحنش دوباره شیطون شده بود .. کلا" تعادل روحی نداشت.. والا .
نه به اون لحن دستوریش .. نه به این لحن شیطونش.
ولی من حوصله شو نداشتم .. بنابراین بازم تند تند توضیحات و دادم و برگشتم برم
.. که با صداش متوقف شدم :
رییس _ خانم یوسفی
_ بله ؟!
رییس _ من یه عذرخواهی به شما بدهکارم .. اون روز نباید باهاتون اونطوری برخورد میکردم .. امیدوارم منو ببخشید .
_ مهم نیست . کمی مکث کردم و گفتم" با اجازه "اومدم بیرون ..
دلم میخواست بهش بگم که ریاست به هیچ کس وفا نکرده ... به توهم نمیکنه .. ولی گفتم ولش کن .. بذار برای خودش خوش باشه ..والا
.....................
توی سلف رویا گفت :
_ بمیری سارا که من این چند روز فقط به سوالای همه در مورد تو جواب دادم..
_ در مورد من ؟؟ چرا ؟؟
رویا خنده ای کرد و ادامه داد:
_ بس که شیطونی .. جای خالیت کاملا احساس میشه دیگه .. بعدم هی همه میپرسیدن بازم همراز مریضه که نیومدی ؟!
_ واقعا ؟!
رویا _ اره .. حتی رییسم ، از تو میپرسید .. و از همسرتم پرسید ..
_ چه فضول !!
رویا _ مهدوی هم اومده بود شماره تو میخواست .. میخواست مهمونی دعوتت کنه .
دیگه بیشتر از این دهنم باز نمیشد .
_ منو ؟؟؟
رویا _ اره .. منم گفتم شماره تو ندارم .. بذارین از خانم جعفری بگیرم ..گفت نیازی نیست .. خودش میگیره ..
به مریم نگاه کردم .
romangram.com | @romangram_com