#کوه_پنهان_پارت_47
من در حال سیب خوردن بودم .. با یه دستمم در حال تایپ ..
سریع زدم روی اسپیکر و به خیال اینکه رویاست گفتم:
_ هوووم ؟!
عقاب _ خانم یوسفی ؟!لطفا از روی میز بیاین پایین ..
من که اصلا انتظار شنیدن صداشو نداشتم .. اخه رییس قبلی هیچ وقت خودش زنگ نمیزد..
سیب پرید توی گلوم .. مریم و رعنا هم که ناخواسته سیخ نشسته بودن ..
عقاب_ خانم جعفری نمیخوایید یه لیوان اب به دوستتون بدین ..
مریم که انگار تازه به خودش اومده بود ..سریع دست به کار شد ..
تازه یکمی اروم شده بودم که بازم این عقاب نطق کرد..
عقاب _ خانم اصلا شایسته نیست که این طوری توی محل کارتون حضور پیدا کنید ..
دیگه داشت زیاده روی میکرد .. بچه پرو .. هنوز مارو نشناخته بود .. فکر کرده بود ما چون موقع کار جدی میشیم .. ازش میترسیم .
بلند شدم بدون توجه به صداش ، رو میزی رو کشیدم ..به سمت دوربین رفتم .. م*س*تقیم چشمم دوختم بهش .. با حرکت ل*ب گفتم " دیگه زیاد روی کردی "
و رومیزی رو روی دوربین انداختم ..
رومیزی از جنس تور بود .. کاملا دید داشت .. ولی میخواستم بهش بفهمونم که اصلا از کارش خوشم نیومده ..
حس کار کردنم رفته بود .. بی خیال شدم ..ل*ب تاب و بستم و روی میز دراز کشیدم .. باید حالشو بگیرم .. فکری کردم و زنگ زدم به سوری جون ..
_ سلام سوری جون..
سوری جون _ سلام دختر گلم .. چطوری ؟! چرا سری به ما نمیزنی ؟ نمیگی دلتنگ میشیم ؟!
_ببخش سوری جون .. به خدا درگیر کارم .. نمیرسم بیام اونجا ..شما چرا نمیاین پیش ما ؟!
سوری جون _ ببخش گلم .. ما خیلی دلمون میخواد بیام پیشتون ... ولی وحیدی یکم ناخوش احوال ِ اینکه نتونستیم بیایم ..
_خواهش میکنم ..بلا به دور باشه .. مریضی ِ خاصی دارن پدر جون ..
سوری جون _ نه عزیزم ..چیزی جدیدی نیست بازم طبق معمول فشارش رفته بالا..
_ اشالله که زود خوب میشن ... سوری جون یه زحمتی داشتم براتون ..
سوری جون _ بگو گلم .. تو رحمتی ..
_مرسی .. میخواستم اگه لطف کنید امروز برین دنبال همتا و همراز .. من بعداز ظهر یه کار کوچیکی برام پیش اومده .. بچه ها هم با منن نمیتونن برن دنبال دخترا..
سوری جون _ باشه عزیزم .. تازه خیلی خوشحالم میشم .. شام درست میکنم تو هم با مریم ورعنا بیاین اینجا ..منتظرم .
_چشم .خدمت میرسیم .. بازم بابت دخترا مرسی ..
سوری جون _ خواهش میکنم.. خداحافظت .
romangram.com | @romangram_com