#کوه_پنهان_پارت_36
مادر _ چرا عزیزم باید بتونی .. کاری نداره که .. ببین طفل معصوم چطوری داره دنبال سینه ات میگرده ..
زن _ الهی قربونش برم من .. ولی نمیشه .
زن همچنان در تقلا برای شیر دادن نوزادش بود و همه ی توجه من به اون و تلاش های مادرش ..
با دستی که روی دستم قرار گرفت به خودم اومدم .. سرمو برگردوندم و به مریم نگاه کردم .. رنگ نگاهش عجیب بود .. معنیشو نمیفهمیدم ..
اما با دستی که به صورتم کشید .. تازه خیسیِ اشک و روی صورتم حس کردم و تازه فهمیدم که حسرت توی چشمامو دیده که اینطوری بیتاب شده ..
ل*بخندی به قل*ب پر احساسش زدم .. اما اشکام هنوز سرازیر بودن .
مریم _ خوبی سارایی ؟!!
با سر تایید کردم ..
مریم در حالی که هم اشک میریخت .. و هم سعی میکرد لحنش شاد باشه گفت :
_ اه .. اه .. این همه مارو معطلِ خودت کردی که یه دختر زشت زایمان کنی ..
مثل همیشه در میان اشک و بغض باعث خندیدنم شد ..
_ دیدیش؟!!
مریم _ از پشت شیشه .. سوری جون گفت دیر تر تحویلش بگیریم تا بتونه حمامش کنه و هم تو استراحت کنی ..
_ مریم .. برو بیارش میخوام ببینمش .
مریم در حالی که داشت موهامو که به خاطر خیسی عرق به پیشونیم چسبیده بود کنار میزد گفت :
_ نگران نباش .. رعنا رفته تحویلش بگیره .. الان میاد .
_ رعنا هم اومده .. همتا بی تابی نکنه ؟!!
مریم _ نه عزیزم .. پیش بی بیِ .. شبم رعنا میره پیشش .. منم میمونم پیش تو و دختر زشتم !!
_ مریمی مرسی !!!
مریم با لحن خنده داری گفت :
_ چرا ؟!! چون میخوام پیش دخترم بمونم ..
منم با خنده گفتم :
_ پرو نشو .. حداقل بذار جای زخمام خوب بشه بعد بچه مو صاحب شو !!!
مریم _ من نمیدونم ، این حرفام حالیم نیست ..
"بچه پرویی" نثارش کردم و به رعنا که با سر و صدا وارد اتاق شد نگاهم کردم ..
نگاهمو از چهره خندون رعنا گرفتمو به موجودی که داخل پتوی صورتی پیچیده شده نگاه کردم ..
به رعنا نگاه کردم که محکم نگهش داشته بود و میترسید که بیوفته ..
با کمک مریم توی تختم نشستم ..
romangram.com | @romangram_com