#کوه_پنهان_پارت_30

زن هم تحت تاثیر انرژی مثبتی که برای زن بودنش براش ارسال کردم .. ل*بخندم با ل*بخندش پاسخ داد و خودشو بیشتر به دستای قویه مردش سپرد .





تقریبا همه ی مراجعین رفته بودن که من وارد اتاق سوری جون شدم ..

_ سلام

سوری جون _ سلام دخترم .. چقدر دیر کردی ؟!! صبح منتظرت بودم

_ از صبح اینجام توی سالن انتظار بودم ..

سوری جون _ پس چرا نیومدی تو ..

_ از ترس جانم .. چشمای زیادی در کمینگاه بود .. خواستیم از خطر بگریزیم .

سوری جون خنده ی بلندی سر داد :

_ از دست تو دختر .. حالا بیا دراز بکش ببینم وضعِ دخترای گلم چطوره ؟!

روی تخت دراز کشیدم .. سوری جون هم مشغول گرفت فشارم شد ..

سوری جون _ تنها اومدی ؟!!

_ بله .. مریم همتا رو برده بیرون .. رعنا هم رفته دست به دامن اساتید بشه .

سوری جون _ از دست شما جوونا ..

مگه بازم همتا بیتابی کرد ..

_ بله .. صبح نمیذاشت من بیام .. همش گریه میکرد

سوری جون _ طبیعیه عزیزم همش توی کانون توجهت بوده .. حالا براش سخته ..

نگران نباش به مرور زمان حل میشه ..

_ خداکنه .. دیگه دارم نگران میشم .. خودمم شرایطم خوب نیست تواناییم برای رسیدگی بهش کمتر شده ..

سوری جون _ اینم طبیعیه .. همینکه بازم چند ساعت در روز و براش وقت میذاری خوبه .. فقط باید بدونه که تو فقط برای اون نیست که بی حوصله ای ..

_ اینو دیگه مطمئنن میدونه .. چون جواب من برای درخواستای مریم و رعنا برای بیرون رفتن همش" نه " هستش ..

سوری جون _ یه ماه دیگه هم که تحمل کنی تموم میشه ..

همون موقع هم صدای قل*ب بچه مو از اکو پخش کرد ..

ل*بخند عمیقی روی ل*بام نشست .. عاشق این صدا بودم .. انگار با این صدا باهام حرف میزد و سلامتش و بهم اعلام میکرد ..

سوری جونم با شنیدن صداش .. شروع به قربون صدقه رفتنش کرد ...





romangram.com | @romangram_com