#کوه_پنهان_پارت_28
خنده م گرفته بود .. بچه م تکون نمیخورد .. ثابت یه طرف شکمم کز کرده بود و احتمالا به حرف های مریم گوش میداد ..
مریم _ اِاِ اینکه خوابه .. پس من یه ساعت دارم برای کی حرف میزنم ..
در حالی که میخندیدم .. گفتم :
_ خواب نیست .. برای تو تکون نمیخوره ..
مریم _ بی خود کرده .. زود تکون بخور ببینم ..
بازم تکون نخورد ..
مریم _ تکون نمیخوری نه !! باشه بذار بیای بیرون یه گاز گنده از لپات میگیرم ..
همون لحظه به دستش ضربه زد ..
مریم هم سرخوش از پیروزی و جواب دادن تهدیدش ، قربون صدقه اش میرفت .
با تقه ای که به در اتاق خورد . نگاهمون از شکم من به سمت در رفت ..
سوری جون بود که با ل*باس سپیدش وارد شد ..
_ سلام
مریم _ سلام سوری جون
سوری جون _ سلام دخترای گلم چطورین ؟!!
_ خوبیم ..
سوری جون یه نگاه سرشار از محبت بهم کرد و گفت :
از اون نگاههایی که غم عالمو به دل من مینشوند و جای خالی مامانم و نگاه های عاشقونه و دستای گرمشو بیشتر به رخم میکشید ..
از اون نگاههایی که با دیدنشون بازم دلم میخواست همه ی دنیارو بدم و توی این شرایط مامانمو داشته باشم .
از موقعی که حس کردم یه موجود توی بطنم داره پرورش پیدا میکنه و از شیره ی وجود من تغذیه .. بیشتر دل تنگ مامانم میشم .. بیشتر جای خالی شو حس میکنم .. بیشتر حسرت میخورم ..
و بیشتر اه میکشم .
فکر کنم سوری جونم حالم و فهمید که دستای گرمش و ازم دریغ نکردو با ب*و*سه ای که روی گونه م کاشت .. محبت قشنگ مادرونه رو بهم تزریق کرد ..
هر چند که مشابه اصلی بود .. اما میتونست جایگزین خوبی باشه و درد دوری رو التیام ببخشه .
سوری جون _ دیگه درد نداری عزیز دلم .
_ نه !!
سوری جون _ خوشکل مامانی چطوره ؟!!
به لحنش که بچه گونه شده بود ل*بخند زدم سعی کردم با لحن کودکم پاسخ بدم :
_ خوبم مامانی .. از صبح که بلند شدم دالم با شکم مامان مبارزه میکنم .. ورزشکالم دیگه !!
سوری جون _ خوب خدارو شکر .. دخترم اماده شین که بریم خونه .
romangram.com | @romangram_com