#کوه_پنهان_پارت_26

مریم منو روی صندلی عقب خوابوند .. که هم استراحت کنم .. هم خطرش برای بچه کمتر باشه ..

همون طور که روی صندلی دراز کشیده بودم .. گریه هم میکردم ..

میترسیدم اتفاقی برای بچه م افتاده باشه .. یه ساعتی میشد که دیگه تکون نمیخورد .. من گذاشته بودم روی حساب خستگیم .. اما حالا با خیسی که توی ل*باسم حس میکردم باعث میشد ریزش اشکام شدت بگیره و گریه ی بی صدام با هق هق همراه بشه ..

مریم که معلوم بود داره سعی میکنه ترسش و پنهان کنه گفت :

مریم _ میشه بدونم الان برای چی داری زار میزنی ؟!!

_ مریم تکون نمیخوره .. بچه م از دستم رفت .

مریم _ گمشو الکی برای خودت عذاداری نکن ..

دستامو روی شکمم گذاشتم که تکوناشو حس کنم .. اخه همیشه وقتی دست روی شکمم میکشیدم .. با تکوناش دستمو دنبال میکرد .. اینطوری با من بازی میکرد ..

اما تکون نخورد .. همینم باعث شد بیشتر زار بزنم ..

_ دیدی دیگه تکون نمیخوره .. همش تقصیر من شد .. مراقبش نبودم !!!

مریم که حالا کاملا برگشته بود عقب ، عصبی به نظر میرسید .. رعنا هم سرعت ماشین و بیشتر کرده بود ..

مریم _ خوب الان زار نزن .. ان شاالله چیزیش نیست .. بابا شاید خوابیده ..

بدون توجه به حرفاش گفتم:

_ مریم .. اگه طوریش شده باشه .. من چیکار کنم .

رعنا هم که تا الان بی صدا گریه میکرد .. به هق هق افتاد و صدای مریم و بلند کرد ..

مریم _ تو دیگه چرا داری گریه میکنی ؟!!!

بعد هم نگاهش و به سقف ماشین دوخت و با خدا صحبت کرد ..

مریم _ خدایا این دوتا دیوونه رو شفا بده .. امین .

از لحنش هردومون به خنده افتادیم ..

رعنا _ بسه دیگه چرت نگو رسیدیم ..

دوباره ترس وجودمو گرفت .. تحمل شنیدن خبرای بدو نداشتم ..

بازم اشکام راه گونه هامو درپیش گرفتن .. زیر ل*ب ذکر میگفتم و از خدا و ائمه کمک میخواستم ..

مریم _ بیا پایین بشین روی این ..

به صندلی چرخ داری که اورده بود .. اشاره کرد ..

با کمک رعنا بلند شدم و روی صندلی نشستم .. به سمت اورژانس بیمارستان رفتیم .

بعد از اینکه مریم با پزشک کشیک صحبت کرد .. منو برای سنوگرافی فرستادن تا از سلامت جنین مطمئن بشن ..

مریم صندلی رو هدایت میکرد و رعنا هم سعی میکرد راهو براش باز کنه .. منم فقط اشک میریختم ..

فقط خدا میدونه تا اتاق سنوگرافی چطوری رفتم .. و چقدر از اینکه گفتن جنین سالمه خوشحال شدم .

romangram.com | @romangram_com