#کوه_پنهان_پارت_22

مریم _ باشه بریم .

انگار هرسه تامون میخواستیم حرفایی که یه ساعت پیش شنیده بودیم و فراموش کنیم .و ظاهرا موفق شدیم.

وای که چقدر خوش گذشت .. اینقدر که جیغ زدیم و بالا پایین پریدیم ...اصلا هم از سنمون خجالت نکشیدیم . خیلی خوش گذشت ..ال*بته بماند که چقدر از اپراتور دستگاهها خواهش کردیم که روشنشون کنن .و چقدر این همتای مارمولک زبون ریخت براشون .. وای که این بچه خدای عشوه است ،برعکس عمه اش که خرکیشم بلد نیست ..والا.

بعداز اینکه از شهربازی اومدیم بیرون .ساعت حدود 4 بود و ما تازه یادمون افتاد که هنوز ناهار نخوردیم . فست فوت دم ِ دست ترین راه ممکن برای رفع گرسنگی بود .

تا شب تمام پاساژای اطراف رو گشته بودیم برای چند دست ل*باس برای همتا خانم ..ال*بته همتا همش بهانه بود ..چون ما سه تا بیشتر برای خودمون خرید کردیم تا همتا!!!!

شب با جسمی خسته ولی روحی شاداب به خونه برگشتیم ، رعنا و مریم هم موندن .

در کل روز خوبی داشتیم . ال*بته اگه حرفای بابک توی شرکت و تماسا و اس های بعدشو فاکتور بگیریم.





*************

خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم اخر هفته رسید .

سوری جون باهام تماس گرفته بود که ساعت 10 محضر باشیم . قبلش ازم خواسته بود اجازه بدم ، توی خونه عقد انجام بشه که من نپذیرفتم .

خیلی مسخره میشد اخه نه دامادی نه عشقی .. تازه ازدواجی که میدونی سر سال طلاق میگیری که دیگه دامبال و دیمبول نداره ..والا.

صبح بلند شدم طبق معمول توی باغ دویدم ،یه حمام حسابیم کردم .

بچه هارو که دیشب پیش ما بودن و بیدار کردم تا حاضر شن خودمم مشغول ل*باس پوشیدن ِ همتا شدم . چند روز پیش براش یه ل*باس عروس ساتن سفید خریده بودیم که وقتی که میپوشید محشر میشد..

بادیدنش توی اون ل*باس همه ی غم عالم توی دلم نشست .. یه لحظه دلم برا همه تنگ شد

بابام..

مامانم..

اشکان..یلدای عزیزم..

یه بغض سنگین توی گلوم نشست .

یادِ قیافه ی یلدا بعد از زایمان همتا افتادم چقدر درد کشیده بود .. یاد وقتی بهش گفتن همتا شبیه تواِ و جمله ای که گفت و همه رو اتیش زد " انشاالله سرنوشتش مثل من نشه "

وای که چقدر گریه کردیم با این حرفش ..

حالا دقیقا سرنوشت بچه اش شبیه خودش شده بود ..پس راست ِ میگن سرنوشت دختر به مادرش میره ..

یلدا هم پدر ومادر نداشت ..در واقع هیچ کس و نداشت ..بیشتر عمرشو تو پرورشگاه گذرانده بود.واشکان و همتا همه ی زندگیش بودن.

همتا_ عمه برا چی گریه میکنی ؟!

الهی فداش بشم دستاشو گذاشته بود روی گونه هام و اشکامو پاک میکرد.

_ هیچی نیست فدات شم . بریم که عمه هم اماده شه .

از اتاق همتا اومدیم بیرون .اونم رفت که برای مش رجب دل*بری کنه مارمولک !!!!.

romangram.com | @romangram_com