#کوه_پنهان_پارت_21
با به یاد اوری عشق بابک به رعنا ل*بخندی بر روی ل*بش نشست.. در ایینه به رعنای متفکر نگاه کرد..
" رعنا !!! هه بابک با این کارش باید سالها دنبال رعنا بدوه ..اون همینطوری هیچ عشق لیلی و مجنون رو هم تکذیب میکنه ..چه برسه به عشق بابکِ بی اعتماد"
مریم اما بیش از اینکه برای خود و رعنا ناراحت باشد ، برای سارا ناراحت بود ..او کاملا شکننده بود .سارا بیش از اندازه حساس بود .این بار ذهنش فریاد زد" خوب حق داره .. تو که جای اون نبودی؟"
سارا اما فقط یک جفت چشم را به خاطر داشت ..
چشمهایی که حتی ابروهای گره خورده هم نمیتوانست تنفــر درون انها را پنهان کند..
حتی وقتی که از لفظ خوشبختم استفاده کرده بود ..تنفر در کلامش هم بود .. بابک اما اینگونه نبود او خیلی صمیمی تر برخورد کرده بود..
تمام ان لحظه هارا به خاطر داشت .. زمانی که برای اولین بار به خانواده ی مریم معرفی شد. زمانی که همتایش را معرفی کرد.. ان نگاه ها که هر کدام برایش یه معنی داشت ..
ترحم ..
ترس..
بی اعتمادی..
و از همه مهمتر برای او تنفر....
را نمیتوانست تحمل کند . هیچکدام را ..
یادش نمی رفت که چقدر تلاش کرده بود، ان نگاه ها را عوض کند .. و چقدر خوشحال بود که موفق شده .. اما
در یک لحظه...
در یک جمله...
فهمید..
که هیچگاه مورد اعتماد انها نبوده است. وقتی که بابک این چنین قضاوت میکرد ..پس
در ذهنش یه پوزخند به افکارِ خودش زد ...
"اعتماد ان یک جفت چشم ِ پر از تنفـر کاملا محال بود"
رعنا که پشت نشسته بود خودش و از صندلی عقب جلو کشید :
رعنا_ میگم بچه ها بریم شهربازی ؟!
مریم _ اول صبح بریم شهربازی که چی بشه ؟!
رعنا _ حالش به همین اول صبحش که کسی نیست میتونیم بریم همه ی وسیله هارو سوارشیم ،بدون هیچ مزاحمی .تازه سارا تا چند وقت دیگه باردار میشه نمیتونه دیگه بازی کنه .
بد میگم سارا؟
_نه راست میگه مریم بریم همتا رو برداریم بریم .
romangram.com | @romangram_com