#کوه_پنهان_پارت_2

صورتش را غرق ب*و*سه کرد

سارا_بخواب گل عمه. اما همین امشبا فقط !!

همتا صورتش را بیشتر به سینه ی عمه اش ،مادرش فشرد. او را بویید بوی مادر میداد..

...................

به همتای عزیزم نگاه کردم .. وای که چقدر نازه . الهی عمه فدای چشمای قشنگت بشه.

تصمیمم و گرفته بودم .. طلوع صبح تصمیمم و گرفتم. مادرم همیشه میگفت" قبل از طلوع افتاب که بیدار باشی حتما اون انرژیو که از اسمون میاد دریافت میکنی ." راست میگفت من امروز اون انرژی و دریافت کردم .

ولی باید با سوری خانم صحبت میکردم .. باید مطمئن میشدم .. باید بهم اطمینان میداد..

از اتاقم خارج شدم .. کمی دور باغ دویدم .. این باغ واقعا برای تقویت ریه عالی بود ..اکسیژن خالص ..همیشه سبز بود ..چون مش رجب و داشت . عاشق باغ بود، فکر کنم ! باغم عاشق اون بود .

_سلام مش رجب. بازم اومدی سراغ عشقت؟!

مش رجب_ سلام دخترم .چیکار کنم منم و این درختا باید بهشون برسم .

_اره دیگه، همتا حق داره بهتون بگه " مش رجب من و بیشتر دوست داری یا این درختارو"

مش رجب با ل*بخند _ برو بچه !! اونم که تو بهش یاد دادی .با این سوالات!!

_وا مشتی یعنی من بد اموزی دارم دیگه .

مش رجب _ کمم نه !!

_پس من برم تا برام یه تنبیهی در نظر نگرفتید.

مش رجب _ باشه برو دخترم.

رفتم توی خونه یه دوش گرفتم .امروز کلاس داشتم .نباید مطب میرفتم .. اما باید با سوری خانم صحبت کنم فکر کنم مطب بهترین جا باشه. حاضر شدم . همتا رو ب*و*سیدم.به اتاق بی بی هم سرکی کشیدم، خواب بود.

از خونه زدم بیرون .

باید به بچه ها خبر میدادم ..شماره ی مریم و گرفتم ..

بلاخره بعداز 10 بوق!!! برداشت

مریم _ ببینم سارا تو خواب نداری؟ برای تو کله ی سحر و اخر شب نداره ؟ والا همتا هم الان خوابه ..بذار ماهم بخوابیم بابا..

همچنان داشت حرف میزد که پریدم توی حرفش:

_مریم من تصمیمم و گرفتم ..احتمالا جوابم مثبتِ

مریم بعد از چند ثانیهِ مکث گفت:

سارا این کار اینده تو داغون میکنه .

_مریم من الانم با همتا اون اینده ای که تو ازش حرف میزنی و ندارم ،میدونی که!

مریم _تو که تصمیم تو گرفته بودی پس اون احتمالا که گفتی برای چیه ؟

_باید با سوری خانم حرف بزنم ،باید بهم اطمینان بده که اون بچه رو ازم نمیخواد.

romangram.com | @romangram_com