#کوه_پنهان_پارت_1
نکته**گاهی درمیان رمان نویسنده د داستان رااز زبون سوم شخص گفته پس گیج نشید**
فصل1
او باید انتخاب میکرد .. .
خودش را نمیتوانست گول بزند ..او میخواست مادر شود ..او میخواست مادر بودن را تجربه کند..ال*بته او مادر بود، مادر همتایش ..
بله او واقعا مادر همتایش بود .. مگر مادر بودن چیست ؟! مگر نه اینکه او هم برای همتایش بیداری کشیده بود ..مگر نه اینکه همتا همه ی دغدغه اش بود ..او مادر همتا بود. پس چرا دلش میخواست باز هم مادر شود ..دلش میخواست موجودی را در بطن خود بپروراند.. چرا دلش میخواست موجودی از وجود او تغذیه کند؟
چرا دلش پر میکشید برای درد داشتن ؟درد کشیدن ؟ درد زایمان.
واقعا قشنگ است ؟! تمام وجودت درد بکشد که از تو موجودی متولد شود ؟
تمام بدنش از این حس لرزید ..اما ایا این لرزش بد بود؟ ایا او را ناراحت میکرد؟
اگر بد بود ، چرا میخندد ؟ چرا ناراحت نیست ؟ چرا تمام سلول هایش فریاد میزنند من مادر شدن را میخواهم ؟ چرا باز هم دلش برای موجودی که قرار بود بعدها از شیره ی جانش بنوشد پرکشید ؟ چرا باز هم میخواست تجربه کند؟
چون او یک زن بود؟! و از عشق سرشار .
چون او ذاتا" مادر بود؟
چون او برای مادر بودن ومادر شدن به وجود امده بود؟
یا ... یا... چون او فقط احساس دین میکرد!؟
باز هم همان سوال ذهنش را پر کرد ..
ایا به خاطر احساس دینش میخواست قبول کند؟ او مدیون بود، نبود؟ او که همه تلاشش را کرده بود که مدیون نباشد، چرا باز احساس دین میکرد؟ چرا حاضر بود به خاطر این احساس دین جانش را هم بدهد ؟ چرا از این پیشنهاد ناراحت نبود،بود ؟ چون احساس دین میکرد؟!
چون مادر بودن را دوست داشت؟ چون یک زن بود؟ چون ذاتا" مادر بود؟یا شاید چون او متولد تیر بود و از عشق مادری ل*بریز!!!!!
ضربه ای به در اتاقش خورد ..
همتا بود؟
_ عمه بیام توی اتاقت؟
سارا از شنیدن صدای همتایش ل*بخند زد.همتا تنها چیزی بود که او را به زندگی وادر کرده بوده.
اسم این حس را هم نمیدانست عشق عمه ای به برادر زاده اش بود؟ یا عشق مادری به فرزندش؟
هرچه بود او را به زندگی امیدوار کرده بود .. شاید به خاطر همین بود که میخواست باز تجربه کند؟شاید هم احساس دین؟!!
سارا_بیا تو عشق عمه!
همتا در را باز کرد و به سوی عمه اش پر کشید. حتما او هم آ*غ*و*ش عمه را آ*غ*و*ش مادر فرض کرد که اینگونه برای رسیدن به او پرواز کرد.
سارا همتایش را به آ*غ*و*ش کشید.. با تمام عشق مادرانه اش شاید هم تمام عشق مادرانه اش نبود.یعنی عشقی بیش از ان هم وجود داشت ؟
همتا_ عمه میشه شب اینجا بخوابم ؟
سارا بیشتر فشردش .همتایش هنوز کوچک بود،فقط 5 سال داشت ،مگر میتوانست اورا برنجاند.
romangram.com | @romangram_com