#کوه_پنهان_پارت_15
این همتای مارمولکم همش بهم میخنده .
_ مارمولک میشه بگی به چی میخندی؟
همتا_ اخه عمه خیلی با مزه شدی .
_ راحت باش عسلم بگو دلقک شدم خودت و راحت کن دیگه !!
همتا_ عمه جونم راست شو بگم ، اره دلقک شدی!!
بعد از این حرف پا به فرار گذاشت .دوید سمت باغ منم دنبالش ..
_ صبرکن ببینم مارمولک ، به کی گفتی دلقک؟!
همتا_ صبر نمیکم ، مگه دیوونه ام که وایسم منو بگیری.
من همچنان توی باغ دنبال همتا میرفم همتا با جیغ جیغ کردن در حال فرار بود.
که صدای مریم اومد..
مریم _ آیــ ــــــــــــ نفس کـــــــــــش !!!! همتــــــــــــایی نترس من اومد ..
همتا _ اخ جون خاله مریم .. ببخشید الان وقت ندارماا ، باید در برم !! بعدا" سلام میکنم.
مریم _ بیا پیش خودم ببینم کی میخواد اذیتت کنه؟!
همتا همچنان داشت میدوید که خورد زمین ..
_ یا امام غریب ..
همون جا میخکوب شدم .
مریم دوید سمتش ، همتا رو گرفت ب*غ*لش همه جاهای بدنش و نگاه کرد . منم فقط خیره نگاهشون میکردم .
صدای خنده ی همتا که بلند شد ، راه تنفسی ِ منم باز شد . اشکام ناخواسته روی گونه هام جاری شدن.
مریم داشت همتا رو قلقلک میداد .همتام بلند بلند میخندید.
من روی زانوهام خم شده بودم وزار میزدم.. توانایی ایستادن نداشتم ...
مریم_خاک بر سرت !! کی میخوای این عادت گندِ بی حسی رو ترک کنی ؟ ملت جلوی چشمات تلف شن تو خودت زودتر تلف میشی. والا!!
سرموبلند کردم ، با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم .احساس کردم رنگ مریمم پرید.
فکر کنم یادش اومد که من کی این عادت و پیدا کردم ...
فکرکنم یادش اومد که من چی دیدم ...
چی شنیدم ...
romangram.com | @romangram_com