#کوچ_غریبانه_پارت_99

-والبته همت خودت...خوب بقیه چه طورن؟

-همه خوبن.اتفاقا همه هستن،بفرمایید بالا.

-یاالله...

زهرا و محمد به استقبال آمدند.بابا داشت با آنها خوش و بش می کرد که مسعود به سمت من برگشت:

-چه عجب!بالاخره قدم رنجه کردی،یادی از فقیر فقرا کردی!

بعد از احوالپرسی با محمد و روبوسی با زهرا و شهلا،در یک فرصت مناسب گفتم:

-نیش زبون نزن به اندازۀ کافی دلم از دست روزگار خون هست.

نگاهش حالت موشکافی پیدا کرد و دیگر هیچ نگفت.عمه را محکم بغل گرفتم:

-عیدتون مبارک عمه جونم.

-عید تو هم مبارک عزیزم.چه قدر دلم برات تنگ شده بود.

romangram.com | @romangram_com