#کوچ_غریبانه_پارت_97
-بعد از این هر جا که باشم تماسمو باهات قطع نمی کنم،اینو بهت قول می دم.
***
سر وصدای مامان که بچه ها را به کار کشیده بود،با شور و هیجان خاصی همراه بود.هر سال دو هفته مانده به عید نوروز بساط خانه تکانی را شروع می کرد.امسال شوق و ذوق او بیشتر به خاطر راه اندازی مراسم عقد فهیمه بود.خوشحالی اش به حدی بود که روی رفتارش با من نیز تاثیر گذاشته و سعی داشت وجودم را در آن خانه نادیده بگیرد و زیاد گیر ندهد.بر خلاف مامان و فهمیمه،اوضاع من زیاد رو به راه نبود.بعد از اعلام نتیجۀ آزمایش انگار دنیا را روی سرم خراب کردند.چه وعده هایی که به خودم نداده بودم.چه خیالبافی ها که برای آینده نکرده بودم و حالا همۀ نقشه هایم نقش بر آب شده بود.با این پیشامد جدید دیگر هیچ امیدی به خوشبختی نداشتم و تازه می فهمیدم که گلیم بختم را از ازل با سیاهی بافته بودند!
امروز آسمان هم مثل دل من گرفته و ابری و غم آلود بود.همان طور که نگاهم بی تفاوتم به جوانه های درخت انجیر خیره مانده بود به یاد حرف های دیروز پدرم افتادم.
-قرار دادگاه برای یک ماه دیگه ست،حالا تو با این وضع چی کار می کنی؟
داشتم به پهنای صورت اشک می ریختم.از پشت پردۀ زلال اشک نگاهش کردم:
-نمی دونم آقا جون.اینم یه بدشانسی تازه.من نمی خوام مادر بچۀ ناصر باشم،اینو به چه زبونی بگم؟
-چارزه چیه؟حالا که این اتفاق افتاده.باید یه فکر اساسی کرد.
-فقط یک کار می شه کرد.باید بچه رو بندازم.تنها راه همینه،وگرنه هیچ جوری از دست ناصر خلاص نمی شم.
-خدا رو خوش نمی یاد.این کار گناهه بابا.دکتر می گفت رفتی تو ماه سوم.اگه بخوای سقطش کنی قتل نفس کردی.
romangram.com | @romangram_com