#کوچ_غریبانه_پارت_90
تن صدایش هنوز کمی لرزش داشت.
-عالی بود. یه خواب راحت با خیال آسوده.از این بهتر نمی شد.تو چه طوری؟دیگه درد نداری؟
-درد نه،فقط احساس کوفتگی و ضعف می کنم که اینم به مرور بر طرف می شه.من دلواپس تو بودم.شنیدم این چند روز تو رو حسابی به دردسر انداختم.
از جا بلند شدم.داشتم تخت عمه را مرتب می کردم:
-هر چه از دوست رسد نیکوست،حتی اگه دردسر باشه.
-این جا رو ول کن بعدا بچه ها درستش می کنن.بیا بریم یه چیزی بخور یه کم جون بگیری.با این رنگ ورویی که به هم زدی هر کس بیاد ببینه فکر می کنه تو ترک کردی نه من.
کارم تمام شده بود.مقابلش ایستادم:
-حالا که تو خوب شدی مطمئن باش منم روبراه می شم.
با ورود ما به قسمت نشیمن صدای دست وسوت بود که به هوا بلند شد.باز تحت تاثیر این صحنه بی اختیار به گریه افتادم.آغوش زهرا به رویم باز شد.و با محبت مرا بغل گرفت.
romangram.com | @romangram_com