#کوچ_غریبانه_پارت_88
-ای بابا مانی قضیه رو خیلی بزرگش کردی.خبری هم به اون صورت نیست.من تو خونۀ خودم راحت ترم.تازه شاید به کمک منم نیاز داشته باشی.
اما روز بعد با چشم های خواب آلود و پف کرده از اتاقش بیرون آمد و به محض آن که با هم رو در رو شدیم با گلایه گفت:
-وای که دیشب ما نتونستیم چشم رو هم بذاریم.دیدی چه فریادهایی می زد؟!خدا به دور،یعنی ترک اعتیاد این قدر درد داره؟!
به یاد لحظه هایی افتادم که مسعود جلوی چشم هایم درد می کشید و چون دست ها و پاهایش به تخت بسته بود مثل ماهی که از بیرون افتاده درجا دست و پا می زد.
-آره،من قبلا شنیده بودم،ولی دیشب با چشمای خودم دیدم که چه درد و رنجی داره!
-چه طور الان سو صدا نمی کنه،حتما از خستگی دیشب خوابش برده؟
-تقریبا.در واقع بیحال شده.بعد از هر نوبت که حدود بیست دقیقه ای درد می کشه یه دو ساعتی بیحال و آروم می شه.
-حتما تو هم دیشب نتونستی بخوابی؟
-مهم نیست،من واسه همین اینجا موندم.
romangram.com | @romangram_com