#کوچ_غریبانه_پارت_87

-امروز چه طوری عمه جونم؟

-شکر خدا امروز بهترم.قدمت واسه ما شگون داره عمه.با اومدن تو انگار همۀ غم و غصه ها داره از این خونه می ره.

-انشاالله دیگه هیچ وقت نبینم غم وغصه داشته باشین.من از خدا خواستم دوباره همون شور و شوق به این خونه بر گرده.

نگاهش با حالت خوشایندی رو به بالا رفت و با تمام وجود گفت:

-انشاالله...،انشالله.از کنار او بلند شدم و به دنبال زهرا به آشپزخانه رفتم.

-امروز باید عمه را جا به جا کنیم.بهتره واسه چند روزی بیاد منزل شما.این جوری واسه حالش بهتره.

-حتما لازمه جابجاش کنیم؟فکر نکنم راضی بشه.

-با چیزایی که قبلا از دوستم شنیدم،اونایی که می خوان اعتیادشونو ترک کنن تا چند روز خیلی داد و فریاد راه می اندازن.می ترسم شنیدن سر و صدا و ناله های مسعود واسه حال عمه خوب نباشه.

-راست می گی،فکر این جاشو نکرده بودم،باشه همین امروز بعد از ظهر می گم حبیب بیاد دنبالمون عزیز ببریم اون جا.

-به شهلا هم بگو اگه طاقت شنیدن سر وصدا رو داره بمونه،وگرنه اونم واسه چند روزی بره خونۀ باباش اینا تا حال مسعود بهتر بشه.البته محمد باید دم دست باشه.شهلا که به موقع وارد آشپزخانه شده بود به حالتی پوزخندار گفت:

romangram.com | @romangram_com