#کوچ_غریبانه_پارت_84


***

جمعه با انرژی بیشتری به راه افتادم.خوشحالی ام بیشتر از این جهت بود که پدرم را در جریان همه مسائل گذاشته بودم.او بعد از این می توانست محرم اسرارم باشد.وقتی پرسید:

-به نظرت صلاحه که تو دخالت کنی .

-فکر می کنی مسعود چرا به این روز افتاده؟یادتون رفته مامان،شما و من چه بلایی سر زندگیش آوردیم؟من شما رو نمی دونم ولی خودمو مقصر می دونم و هر کاری از دستم بر بیاد واسه نجاتش انجام می دم.از شما هم انتظار دارم کمکم کنین.

-باشه هر چی تو بگی بابا.

-راستی آقا جون واسه طلاق من اقدام کردین؟

-دیروز رفتم یه عریضه نوشتم،فردا صبح می برم دادگاه خانواده،ولب بابا این جور کارا دوندگی زیاد داره،فکر نکن به این زودی تکلیفت مشخص می شه.

-عیب نداره،منم که عجله ای ندارم فقط نمی خوام چشمم به ناصر بیفته،وگرنه هر چه قدر طول بکشه اشکال نداره.یه چیز دیگه،فعلا تا کارم تموم نشده نمی خوام هیچ کس از موضوع باخبر بشه؛حتی عمه اینا.

-اتفاقا این جوری بهتره.


romangram.com | @romangram_com