#کوچ_غریبانه_پارت_78
-خیلی ممنون،تو چه طور؟خبری دورو برت نیست؟
دلم یکهو ریخت؟!
-نه خدا نکنه.همینم مونده که تولۀ ناصرو هم بکشم.
لحن شهلا حالت خاصی پیدا کرد:
-بالاخره چی؟یعنی هیچ وقت نمی خوای بچه دار شی؟
از صحبت در این باره بیزار بودم.بیحوصله گفتم:
-فعلا بهش فکر نمی کنم.
انگار زهرا حالم را فهمید.دستم را کشید:
بیا بریم تو آشپزخونه،امشب می خوام یه شام مخصوص واست درست کنم.
romangram.com | @romangram_com