#کوچ_غریبانه_پارت_62
-می گی چی کار کنم خاله؟چارۀ من این میون چیه؟
-صبر کن تا فردا بابات از سفر برگرده خودم ازش می خوام تکلیفتو مشخص کنه.اگه این بارم مهری بخواد تقصیرارو بندازه گردن تو،من می دونم و اون.راستش من از همون اول با این وصلت موافق نبودم،چون خبر داشتم ناصر چه تخم سگیه!حیف از اون پسر عمه ت نبود؟سگش به این می ارزید.
دوباره داغم تازه شد:
-حالا که دیگه همه چی گذشت خاله،ولی خداییش هر چی فکر می کنم نمی دونم چرا مامان منو دستی دستی انداخت تو چاه!اون که ناصر و بهتر از من می شناخت.
-چی بگم خاله؟حقیقتش خود منم حیرونم.منم موندم که مهری چرا این کارو کرد!تعجب من بیشتر از آقا قاسمه که راضی به این کار شد!
-بابام طفلک کلاهش از همون اول هم پشمی نداشت.تا به حال کی به نظر اون اهمیت دادن که این بار دوم باشه؟
-به هر حال کاریه که نباید می شد و شد.از کجا معلوم؟شاید اینم کار خدا بود که تو سر بزنگاه سر برسی و خیانت ناصر و ببینی.این وصلت اگه همین جا هم به هم بخوره جای شکرش باقیه،تا بخوای یه عمر بمونی و بسوزی و بسازی.
حرف هایش بوی امید می داد.امیدی که دلم را روشن کرد و غم هایم را که روی سینه ام تل انبار شده بود از میان برد.یعنی ممکن بود؟امکان داشت از این زندگی نکبتی خلاص بشم؟این سوال تا پاسی از شب خواب را از چشمم گرفت.
***
romangram.com | @romangram_com