#کوچ_غریبانه_پارت_63
-این دیگه از اون حرفاست!خوبه همۀ اونایی که تو این جمع هستن می دونن تو از اولش هم چشم دیدن ناصرو نداشتی.تواین مدت هم دنبال بهانه می گشتی که حالا به حساب خودت دستت اومده.چه بهتر!فکر نکنی پشت چشم ما همچین واست چروکه.ما رو بگو که دلمون خوش بود با خودی وصلت کردیم.باورت نمی شه خواهر،دیشب منو تهدید می کنه که الان میرم کلانتری از دستتتون شکایت می کنم.به خدا قاسم آقا فقط به احترام شما بود که هیچی بهش نگفتم،والا می دونین من آدمی نیستم که به این سادگی کوتاه بیام.
از حرص داشتم خفه می شدم.خاله مهین چنان طلبکارانه حرف می زد که انگار در آن ماجرا من گناهکار بودم.بغض آلود گفتم:
-چقدر هم که کوتاه اومدین!نه این که منو اون وقت شب از خونه بیرون نکردین؟اصلا یه سر سوزن ملاحظۀ حالمو کردین؟
-چشمت کور،دندتم نرم می خواستی جواب گویی نکنی.حالا دیگه کارت به جایی رسیده که ما رو تهدید می کنی؟فکر کردی منم آبجی مهریم که هیچی بهت نگم.یه عمر هر بلایی سرش آوردی بندۀ خدا از ترس ابروش جیک نزد.همینه که این جوری پررو بار اومدی!بزرگتر کوچیکتر حالیت نیست.
خاله داشت از آب گل آلود ماهی می گرفت.متوجۀ نگاه حق به جانب مامان مهری و سری که به افسوس تکان داد شدم.احساس بدبختی می کردم.خاله فرصت حرف زدن به کسی نمی داد و همه چیز را ماهرانه به نفع خودشان سرهم کرده بود.آقای نصیری گرچه به نظر می رسید حقیقت را می داند،اما سکوت کرده بود و دخالتی نمی کرد.پدرم مثل همیشه در مقابل زن و خواهر زنش خلع سلاح شده بود.در آن بین غیبت ناصر مرا بیشتر عصبی می کرد،چرا که مقصر اصلی خیلی راحت در رفته بود و به جای او این من بودم که داشتم محاکمه می شدم.
در عین نا امیدی متوجۀ دفاع خاله اکرم شدم:
-آدم می گه با فامیل وصلت کنه بهتره.قدیمیا می گفتن فامیل اگه گوشت آدمو بخوره استخون آدمو دور نمی ندازه.اما مثل این که برعکس شده!مهین جوری حرف می زنه انگار مانی خطا کرده!آخه محض رضای خدا،شد یه دقیقه بشینی به حرفی که این دختره زده فکر کنی!از خودتون نپرسیدین چرا تا به حال همچین تهمتی به ناصر نزده بود!خودت می دونی که من عادت ندارم تو بگو مگوی شما دخالت کنم،ولی تو این مورد دیگه نمی تونم ساکت بشینم.آخه خدا رو خوش نمی یاد یه دختر بیگناهو این جوری زجر کش کنین.
-تو لازم نیست کاسۀ داغ تر از آش بشی اکرم.تو از هیچی خبر نداری پی بیخود دخالت نکن،بذار خواهریمون سر جاش بمونه.
لحن بد خاله مهین قیافۀ خاله اکرم رو رنگ به رنگ کرد:
-خواهری؟کدوم خواهری؟شما که منو هیچ وقت خواهر به حساب نیوردین.ولی این به جهنم،لااقل در حق اون خدا بیامرز خواهری کنین.اون که خواهر شما بود،پس چرا دارین تنشو این جوری توی گور می لرزونین؟
romangram.com | @romangram_com