#کوچ_غریبانه_پارت_61
-منو از خودم نا امید کردی،یعنی دستپختم این قدر بد بود!
نه،اختیار داری خاله جون،کوفته تون این قدر لذیذ شده که اگه همۀ قابلمه رو هم بخورم دلمو نمی زنه،ولی حال مزاجیم زیاد روبراه نیست.چند روزه هر چی می خورم دلم آشوب می شه.نمی دونم چرا این جوری میشم.
-دکتر رفتی؟
-امروز می خواستم برم.عصری رفته بودم دنبال فهیمه که با هم بریم،کسی خونه نبود.خانوم وکیلی می گفت:مامان اینا رفتن قم.می گفت فردا عصر بر می گردن.
-چه بیخبر!حالا تو این وقت سال تو این سرما چه وقت زیارت رفتن بود؟
-منم تعجب کردم.خانوم وکیلی می گفت:مامان نذر داشته.مامانو که می شناسید وقتی بخواد کاری کنه سرما و گرما جلوشو نمی گیره.
-چه طور با ناصر یا مهین نرفتی؟
-والا چی بگم...جریانش یه کم مفصله،انشاالله فرصت پیش بیاد براتون تعریف می کنم.این فرصت بالاخره موقه خواب دست داد.خاله جای من و خودش را در گوشه ای از پذیرایی کنار هم انداخت.وقتی نشان داد آمادۀ شنیدن است نمی دانستم از کجا و چطور شروع کنم،اما عاقبت پس از کمی این دست آن دست کردن همه چیز را گفتم؛از خیانت ناصر تا بد زبانی های مادرش و بی اعتنایی های پدرش؛از بیرون انداختن من از منزل و فحش هایی که بی گنه نثارم شده بود؛از این که هیچ جایی برای پناه بردن نداشتم و در آن گیرو دار فقط به یاد او افتاده بودم.در تمام مدت اشک هم چاشنی صحبت هایم بود وحتی دلداری های او نمی توانست آرامم کند.
وقتی ساکت شدم او شروع به صحبت کرد.صدایش گرفته بود:
-چه قدر خوب کردی اومدی اینجه خاله.یادت باشه در هر شرایطی در این خونه به روت بازه ومن و علی آقا از دیدنت خوشحال می شیم.در مورد ناصر هم هرچند پسر خواهرمه ولی نباید از سر تقصیرش به این سادگی بگذری،وگرنه پررو می شه.از قدیم گفتن تره به تخمش می ره.مگه اون بابای پفیوزش نبود،رفته بود قایمکی زن صیغه کرده بود،بعدم که گندش در اومد همه چیزو حاشا کرد.اینم از همون تخم و تره ست.توقع داری چیز بهتری از آب دربیاد؟
romangram.com | @romangram_com