#کوچ_غریبانه_پارت_44
ته سيگارش را با حرص لبه پنجره خاموش کرد و به حالت تهديدآميز نزديک شد:
-حرف مفت و اون باباي ديو...مي زنه که عرضه نداشت دخترشو درست و حسابي جمع و جور کنه.
-حرف دهنتو بفهم باباي من ديو...نيست،اون باباي بي پدر و مادرته که معلوم نيست زير کدوم بته دراومده و تو رو پس انداخته.
-باباي من از زير بوته دراومده يا تو که اين قدر بي صاحاب بودي که همه بلايي سرت آوردن؟
-بلا سر من آوردن؟!کور خوندي اين وصله ها به من نمي چسبه.ايني که دوختي به تن زن دايي ثريات بيشتر مي خوره.
با ختم کلامم سيلي سختي به گونه ام خورد:
-اسم ثريا رو نيار دريده.اگه خفه نشي همين الان مي رم آبروي اون باباي بي همه چيزتو جلوي در و همسايه مي برم و بهش مژده مي دم که گردوي پوکش به درد همون خواهرزاده پفيوزش مي خوره که پيداست تا تونسته کام دلشو گرفته.
آب دهانم طعم شوري مي داد.به خوني که از لبم مي آمد اعتنايي نکردم و با حرص عجيبي گفتم:
-اگه خواستي اسم اونو بياري اول دهنتو آب بکش.در ضمن اينو بدون که تا موقع مرگتم نمي توني جاي اونو توي قلب من بگيري...حالا اينم بشنو،اگه مسعود مي خواست صاحب من بشه خيلي راحت مي تونست،ولي اون اين قدر مرده که هيچ وقت با چشم بد به من نگاه نکرد.حالا برو هر غلطي دلت مي خواد بکن.اگه فکر مي کني مي توني من و لکه دار کني برو بکن ببين دودش به چشم کي مي ره.
romangram.com | @romangram_com