#کوچ_غریبانه_پارت_4
-چیزی نیست.
ظرف ماست را روی میز مستطیل که سمت دیگر اتاق بود گذاشتم.دنبالم کشیده شد:
-چیزی نیست؟پس چرا پلکات ورم کرده؟تو دختری نبودی که ظهر گرما تنها از خونه بیرون بزنی!فکر نکردی این موقع روز زیر گذرگاه توی کوچه پس کوچه یکی از لات و لوتای محله مزاحمت بشه؟
-وقتی از خونه می زدم بیرون فکر این جاشو نکردم.با اون حالی که داشتم اصلا هیچی حالیم نبود.
کمی طول کشید تا صدایش را که پس رفته بود دوباره شنیدم:
-باز زن دایی بهت گیر داده؟
انگارگشت روی زخم دلم گذاشت که این طور به درد آمد.دوست نداشتم اشکم سرازیر بشود.از وقتی یادم هست همیشه در تنهایی اشک ریخته بودم.نشان دادن ضعف مقابل دیگران برایم سخت بود.شاید همین خصوصیت مادرم را نسبت به من لجوج تر و سختگیرتر کرده بود.حوله را با حالتی عصبی گوشه ای پرت کرد.
-دیگه داره شورشو در میاره.من همین امروز می آم با دایی صحبت می کنم.اگه فقط تو توی اون خونه زیادی هستی بهتره تکلیفت روشن بشه.
-تکلیف کی روشن بشه؟
romangram.com | @romangram_com