#کوچ_غریبانه_پارت_32


-دستت درد نکنه،عجله دارم باید برم.فقط اگه زحمتی نیست اومدم مانی رو با خودم ببرم کمک دستم باشه.

مامان نگاهی به ظاهرم انداخت و برای اولین بار لحنی دلسوز پیدا کرد:

-مانی که طفلک فرش شسته خیلی خسته است نمی دونم می تونه بیاد یا نه...

میان حرفش پریدم:

-چرا...اتفاقا خستگیم در رفته.اگه چند دقیقه صبر کنید زود حاضر می شم.

-باشه عزیزم،عجله نکن،یه لباس مرتب هم بپوش.

متوجه نگاه چپ چپ مامان شدم ولی چه فرقی می کرد.هنگام خداحافظی دوباره نظری به سرتا پایم انداخت:

-حالا چرا این لباساتو پوشیدی؟می خوای بری بشور بمال کنی نمی خوای بری مهمونی که!

به جای هر جوابی با عمه راهی شدم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com