#کوچ_غریبانه_پارت_167
-مطمئنی تصمیمت عوض نمی شه؟
-خودت که منو می شناسی،یا حرف نمی زنم یا اگه زدم پاش می ایستم.
مستقیم نگاهم کرد.از چهره اش چیزی خونده نمی شد.بعد با یک حرکت از جا برخاست.بوسه ای بر پیشانی سحر که در آغوشم بود نشاند و گفت:
-من از همین فردا دنبال جا می گردم،تو هم آماده باش که هر وقت لازم شد جابجا شیم.
***
فکر نمی کردم دیگر هیچ چیز مرا خوشحال کند،اما با دیدن آپارتمان نقلی و کوچک مان در یکی از محله های خوب و آبروند شهر،احساس آرامش و نشاط کردم.شاید با این دلیل که بعد از این می توانستم دخترم را در خانه ای وسیع تر و راحت تر بزرگ کنم.از این گذشته،دور شدن از تیررس نگاه های کنجکاو و موذیانۀ مامان که تمام برنامۀ روزانۀ مرا می پایید شانس بزرگی بود.
-چه طوره،خوشت می یاد؟
-آره عالیه،دستت درد نکنه.این جا رو چه جوری پیدا کردی؟
-برادر خانوم یکی از همکارام پیدا کرد.توی همین محل دفتر معاملات داره.اتفاقا توی همین آپارتمان رو به رویی زندگی می کنه.
-چه خوب پس یه آشنا هم اینجا پیدا کردی؟
romangram.com | @romangram_com