#کوچ_غریبانه_پارت_166
خودش را کمی جمع و جور کرد:
-ببخشید،شوخی کردم...حالا چرا نمی خوای بیای؟
-برای اینکه منصرف شدم.دیگه خیال ندارم ازت جداشم.
-داری شوخی می کنی؟!
-نه،اتفاقا خیلی ام جدی ام.الان چند روزه که دارم به این قضیه فکر می کنم.نمی خواستم سرسری تصمیم بگیرم که نصف راه پشیمون بشم.به خاطر همین خیلی با خودم کلنجار رفتم تا تصمیم نهایی مو گرفتم.
-به خاطر سحر این تصمیمو گرفتی؟
-بهتره با هم صادق و رو راست باشیم.فکر نکن احساس من نسبت به سابق فرق کرده.من همونم که بودم،حالا این دیگه بستگی به خودت داره که بخوای با همین شرایط با من زندگی کنی یا نه.
-حالا که تو داری به خاطر سحر فداکاری می کنی،منم حرفی ندارم.کی بر می گردی خونه؟
-من دیگه هیچ وقت به اون بر نمی گردم،چون نمی خوام خاطرات تلخ گذشته یادم بیاد.هر وقت تونستی یه جایی کوچیک،یه خونه یا آپارتمان جمع و جور واسه زندگی پیدا کنی منو خبر کن.
romangram.com | @romangram_com