#کوچ_غریبانه_پارت_165

-نه کاری که ندارم...در خدمتم.

در حیاط را روی هم گذاشتم:

-بریم بالا.

متوجۀ مامان بودم که از توی هال ما را می پایید.کف اتاق جایی برای نشستن نبود،ناچار هر دو با کمی فاصله روی لبۀ تخت نشستیم.نگاهش منتظر بود:

-خوب،اتفاقی افتاده؟

-نه،می خواستم درمورد برنامۀ خودمون باهات صحبت کنم.

-برنامۀ خودمون؟هان...حتما منظورت جلسۀ پس فرداست،آره؟

-آره،می خواستم بدونی که من پس فردا نمی یام دادگاه.

-چرا؟بازم رنگ آمیزی داری؟

-طعنه نزن ناصر،دارم باهات جدی حرف می زنم.

romangram.com | @romangram_com