#کوچ_غریبانه_پارت_156


-نه دستت درد نکنه زیاد نمی مونم.امروز اومدم خواهش کنم اگه اجازه بدی بچه رو ببرم خونه.مامان و بقیه خیلی دلشون می خواد سحر و ببینن.امروز واسه ناهار همگی خونۀ ما هستن گفتم بهترین فرسته که بچه رو نشون شون بدم.

درخواست او تمام خوشی ام را گرفت.انگار فهمید وا رفتم.از طرفی به او حق دادم که بخواهد بچه را به خانواده اش نشان بدهد.مردد و دودل ایستاده بودم که دوباره نگاهم کرد و با لحن نرم تری پرسید:

-اجازه می دی؟

-باشه ولی خیلی مراقب باش سرما نخوره.هوای بیرون حسابی سرد شده!بذار یه مقدار از وسایل مورد نیازشو جمع کنم بذارم تو ساکش.این ظرف سرلاکه.تازه شیر خورده،یکی دو ساعت دیگه از این دو پیمونه درست کنید بدید بخوره.تا عصر برمی گردین دیگه،آره؟

-سرشب میارمش خوبه؟

-باشه،پس یکی دوبارم توی این فاصله بهش آب قند بدید بخوره.اگه دیدید گرسنه ست به خاله بگو واسه اش حریر بادوم درست کنه...مامی شو تازه عوض کردم.بازم چند تا کهنه و لباس اضافه براش می ذارم که اگه خیس کرد عوضش کنید.

هنوز نرفته دلم گرفته بود.گویا حالم را فهمید،گفت:

-نگران نباش،از همه نظر مواظبش هستیم.مطمئن باش نمی ذاریم بهش بد بگذره.

-آخه اولین باره می خواد ازم دور بشه،واسه همین دلم شور می زنه.


romangram.com | @romangram_com