#کوچ_غریبانه_پارت_153

-می دونم...در مورد بچه هم دادگاه هر تصمیمی بگیره من راضی ام.گرچه خدا می دونه که به خاطر این بچه تا به حال چه درد و رنج هایی تحمل نکردم و حق نیست که دخترمو به همین سادگی از من بگیرید.هر چی باشه یه دختر بچه پیش مادرش به مراتب راحت تره.قاضی به دنبال مکث کوتاهی در جواب گفت:

-حقیقت اینه که خود ما هم بعضی مواقع در اجرای عادلانۀ قانون لنگ می مونیم.به هر حال ما اینجا ماموریم و معذور.البته فعلا هیچ رایی برای شما صادر نمی شه.دادگاه سه ماه به شما فرصت می ده که بازم برید فکراتون رو بکنید.شاید انشاالله در بعضی موارد تجدید نظر کردید.فعلا تا اعلام رای نهایی بچه پیش مادر می مونه.آقای نصیری هم موظفه تا اعلام رای نفقۀ شما و بچه رو کامل بپردازه.برای امروز ختم جلسه اعلام می شه.

ناصر خودش را به میز قاضی رساند:

-آقای قاضی لطفا یادآوری کنید که من حق دارم هر وقت دلم خواست برم بچه مو ببینم.

-این حق برای شما محفوظه.خانوم بهرام خانی،پدر بچه می تونه طی این مدت هر وقت مایل بود بیاد بچه رو ببینه،البته به شرط این که برای شما مزاحمتی تولید نکنه.

سرم را به علامت موافقت تکان دادم و به دنبال تشکر از قاضی دادگاه در حالی که به پدرم اشاره می کردم بچه را از ناصر تحویل بگیرد،از در بیرون رفتم.

***

فصل پاییز هم با حال و هوای نقاشی گونه و خاصش به پایان رسید و زمستان با آسمان همیشه ابری و بادهای سردش آغز شد.بعد از جریان دادگاه،ناصر به هر بهانه ای به دیدن سحر می آمد و ساعتی را با او مشغول بازی می شد.معمولا این سر زدن ها جعبه شیرینی،هدیه ای برای سحر یا تنقلات دیگر را در برداشت و در بعضی موارد بسته ای پول نیز در تختخواب بچه به جا می ماند.اوایل تحمل حضورش کلافه ام می کرد،اما به تریج به این دیدارها تن دادم و به آن عادت کردم.حالا آشپزخانۀ کوچکی درپاگرد پله برای خود مهیا کرده بودم که مجبور نباشم هر بار برای صرف شام،ناهار یا صبحانه به طبقۀ پایین بروم.ابتدا پدرم با این ابتکار مخالف بود،اما زمانی که دید این طرز زندگی برای من شیرین تر است رضایت داد و یخچال کوچکی به اتاقم آورد که راحت تر باشم.

به پیشنهاد مسعود برای سرگرمی و فرار از اوقات تنهایی،ماشین تایپ ارزان قیمتی گیر آوردم و به دنبال تلاش او با در نظر گرفتن سفارش از چند موسسه،در منزل به کار تایپ اوراق درسی مشغول شدم.

با نزدیک شدن تاریخ دادگاه امیدوار بودم به زودی برنامۀ زندگی ام مشخص می شود و. از این وضعیت بلا تکلیف نجات پیدا می کنم،اما باز رئیس دادگاه ترفند تازه ای زد و اعلام رای را باز هم به تعویق انداخت.در این دوران فقط تماس های تلفنی و دلداری های مسعود بود که می تونست گذر لحظه ای دلگیر را برایم تحمل کند.

romangram.com | @romangram_com