#کوچ_غریبانه_پارت_152


-خودت می دونی که کاری از دستم بر نمی یاد،ولی اینو برای آگاهی شما می گم آقای قاضی مردی که مدعیه اون قدر منو دوست داره که به هیچ وجه حاضر نیست طلاقم بده،هشت ماهه که هیچ سراغی از من نگرفته.هفت ماهه باردار بودم که تصادف کردم.من و این بچه ات دم مرگ رفتیم.اون موقع این آقای مهربون کجا بود که حتی یک بار هم با دیدن ما نیومد؟تمام خرج ومخارج سزارین و عمل و مخارج بیمارستان رو پدرم به گردن گرفت.الانم چهار ماهه که تمام مخارج این بچه و منو پدرم داره می ده.من نمی دونم این چه عشق و علاقه ایه که مواقع ضروری هیچ اثری ازش نیست؟

ناصر همان طور که سحر را در آغوش داشت از جا بلند شد،قیافه اش حالتی طلبکار داشت:

-من از کجا بدونم آقای قاضی که ایشون تصادف کرده؟مگه کف دستمو بو کرده بودم.تازه این خانوم مدعیه که من سراغش نرفتم،ولی داره دروغ می گه؛دو ماه بعد از اینکه قهر کرد و از خونۀ من رفت،رفتم دیدنش و به پدرش پیشنهاد کردم که وجهی رو بابت نفقۀ دخترش قبول کنه،که همین خانوم قبول نکرد و گفت به پول من هیچ احتیاجی نداره.حالا داره مدعی می شه که چنین و چنان...

دلم سوخته بود که این طور راحت داشت همه چیز را به نفع خودش تمام می کرد.

-ای کاش لااقل می تونستی حرفای منو درک کنی.متاسفانه تو فقط به مادیات فکر می کنی و تنها چیزی که از حرفای من گرفتی فقط همین جنبه ش بود.

قاضی گفت:

-گر چه شما هم کاملا حق دارین خانوم بهرام خانی،ولی به هر حال آقای نصیری از رفتار گذشتۀ خودش نادمه و می خواد تلافی کنه.بالاخره بعد از اتمام این حرفا بفرمایید راضی به مصالحه هستید یا نه؟

-نه آقای قاضی،من دیگه نمی خوام با ناصر زندگی کنم.

-به این راحتی نگید...توجه داشته باشید که آقای نصیری پدر بچۀ شماست.


romangram.com | @romangram_com