#کوچ_غریبانه_پارت_15
-اینم از محاسن فامیل بودنه...حالا تعریف کن ببینم موضوع چی بود؟
-مگه برات تعریف نکردن؟
-چرا ولی من دوست دارم از زبون خودت بشنوم.
-با این که خوشم نمی یاد خاطرهش زنده بشه ولی بهتره همه چیزو برات بگم یه وقت کسی جور دیگه ای باز گوش نکنه.آخه من و تو کم بدخواه و دشمن نداریم.
-واسه همینه که خواستم خودت بگی.
-پس بیا چند دقیقه اینجا بشینیم. به صندلی خالی که در گوشه ای قرار داشت اشاره کردم و به محض نشستن بدون مقدمه چینی رفتم سر اصل مطلب .
-خانوادهی نکوهی رو که می شناسی؟همونا که یه مدت از دوقلوهاشون مراقبت می کردم.
-آره قبلا یه چیزایی برام تعریف کرده بودی.
-اون هفته یکهو بیخبر سروکله شون پیدا شد.البته من فکر می کردم بیخبر چون مامان نگفته بود روز قبلش زنگ زدن خبر دادن.خلاصه عصرش دیدم فهیمه رو فرستاد حمام.لباسی رو هم که تازه از خیاط گرفته بود داد پوشید و کلی هم به ظاهرش رسید.اولش خیال کردم می خواد مهمونی یا تولدی جایی بره اما بعد دیدم نه ظاهرا ما مهمون داریم.آخه مامان مهمونخونه رو تروتمیز کرد و داد بچه ها حیاط رو آب و جارو کردن.به بابا هم تلفن زد چند نوع میوه با خودش بیاره و از این جور مقدمات اتفاقا از روز قبلش حال نداشتم واسه همین رفته بودم تو اتاقم استراحت کنم.
-چرا مگه چی شده بود؟
romangram.com | @romangram_com