#کوچ_غریبانه_پارت_139
-عیب نداره آقا جون،چه چیز من مثل بقیۀ آدما بوده که حالا دوران نقاهتم باشه؟گیریم که برام خوب نباشه،مگه می خواد چی بشه؟دیگه وضع از اینی که هست بدتر نمی شه که.
-چرا نمی خوای قبول کنی که تو هنوز خیلی ضعیف و بی جونی.اگه مهری حرفی زده من می رم باهاش صحبت می کنم.تو یکی دو ماه طاقت بیار بعد برو تو اتاق خودت.
-نمی خواد به مامان چیزی بگی.من بازم تحمل می کنم،ولی تو رو خدا اگه یه بار دیگه وضعی پیش اومد که دیگه نمی شد تحملش کرد،منو ببرین تو اتاق خودم.
-باشه،هر چی تو بگی...حالا بیا این پسته ها رو بذار زیر تختت هر روز یه مشت بخور.تو باید خودتو تقویت کنی.خون زیادی از بدنت رفته.
دستی که بستۀ پسته را به طرفم گرفته بود بوسیدم:
-ممنون آقا جون،خدا سایۀ شما رو از سر من کم نکنه.
صدای مامان از توی هال بلند شد:
-قاسم آقا واست چایی ریختم،نمی یای بخوری؟
***
با تمام صبوری و خودداری بیشتر از یک هفته پایین دوام نیاوردم.در این مدت نه تنها بهتر نشد،از نظر روحی اوضاعی به مراتب بدتر پیدا کردم.هر چند جابجایی ام به طبقۀ بالا خالی از دردسر و زحمت نبود ولی هر چه بود به شنیدن متلک ها و طعنه های مامان می ارزید.
romangram.com | @romangram_com