#کوچ_غریبانه_پارت_138
-سعیده جون برو،من می تونم اینا رو بشورم.
با دیدن آفتاب و گرمی هوا خدا را شکر کردم که زمستان نبود.تشت کوچک کهنه ها را زیر شیر آبی که کنار حوض بود گذاشتم.باید برای شستن آنها دولا می شدم،اما این کار به را حتی امکان نداشت.عاقبت با تمام درد شروع به شستن آنها کردم.نفسم از درد به شماره افتاده بود و چشمانم سیاهی می رفت.در آن گیرو دار صدای مامان را شنیدم که داد زد:
-مانی آب حوض طاهره،یه وقت کهنۀ بچه رو تو حوض نزنی.
با دانه های عرقی که از پیشانیم به پایین سر می خورد قطه های اشک نیز همراه شد(این بدبختی تا کی می خواست ادامه داشته باشه؟)
آخر شب موضوع جابجای را با پدرم در بین گذاشتم؛
-آقا جون اگه ممکنه وسایل منو دوباره ببرین تو اتاق خودم،اونجا راحت ترم.
-مگه مشکلی پیش اومده؟کسی حرفی زده؟!
-دنبال این نباشین که کی چی گفته،خودتون که می دونید من بیخود حرف نمی زنم،حتما یه مصلحتی توش هست.اگه زحمتشو بکشی ممنون می شم.
-ولی آخه بالا و پایین رفتن از این پله ها واسه تو خوب نیست.دکتر گفت تو دست کم باید دو سه ماه استراحت داشته باشی.
romangram.com | @romangram_com