#کوچ_غریبانه_پارت_136
-بابت این همه زحمت.
-زحمت؟این نصف اون کاری نیست که تو واسه من کردی.کاش لااقل می تونستم خوشحالت کنم.ظاهرا که نتونستم.
-چرا تونستی،اما در مورد من اثر معکوس داره.می دونی،این قدر از بچگی توجه خاص به خودم ندیدم که حالا از دیدن این همه توجه و محبت دلم گرفته؛بخصوص که می دونم عمر این دوره هم خیلی کوتاهه،واسه همین نمی تونم خوشحال باشم.
-درست می شه،تو فقط غصه نخور.من مطمئنم یه روزی بالاخره زندگی روی خوشش رو به من و تو نشون می ده.
***
مامان چنان از اوضاع و احوال موجود،به دنیا آمدن سحر،در بستر بودن من وتغییر وتحول منزل جا خورده بود که درست نفهمیدم چه واکنشی نشان داد!انگار روز اول را در شوک گذراند،چون غرغرهایش از روز بعد شروع شد.
-همش یه هفته تو این خونه نبودم،ببین هیچی سر جای خودش نیست!مثل اینکه قوم مغول به این خونه حمله کردن!سعیده پا شو ببین این ظرف اسپند رو پیدا می کنی یه کم اسپند دور بدم این بوی بدی که تو خونه پیچیده از بین بره.از در که وارد می شی بوی مریضی همه جا پیچیده.
سعیده که مشغول تماشای شیر خوردن سحر بود،نگاهی مهربان به من انداخت و از کنارم بلند شد:
-اگه خواستی سحرو بذاری تو تختش صدام کن بیام.
romangram.com | @romangram_com